یه بار با بروبچ فک و فامیل جرعت حقیقت بازی میکردیم،نوبت من که شد جرعت و انتخاب کردم!
چشتون روز بد نبینه اونام مجبورم کردن یع ربع برم توی فضای تاریک زیرزمین ننه بزرگم بمونم...
خلاصه نمیدونم توهم بوده یا چی ولی من روح آقا بزرگم و دیدم
هر چند هیشکی بعدا حرفم و باور نکرد و گفت توهم زدم یا اونا رو ایستگاه کردم ولی من دیدممممم با دو تا چشام دیدمممم!
شمام باور نمی کنین...مگه نه؟؟
بابا من نت شبانم که شروع میشه تا ساعت هفت صبح بیدارم و تو گوگل میچرخم بعد پنجره اتاقم باز بود فک کنم واقعی بود دراز کشیده بودم جوری که سرم رو زمین و پاهام بالا روی تخت بعد یدفعه سایه دیدم اروم گوشیو کشیدم عقب دیدم یه معتاده انگار دزد بوده داشته میومده تو و فک کرده کسی نیستش ولی منو که دیده خشکش زده منم که بدتر از اون خلاصه بعد یه دقیقه اینا تازه فهمیده چی به چیه فرار کرده منم تازه از هنگی دراومدم رفتم پنجره رو با لرزش پاهام قفل کردم و گرفتم خوابیدم هیچی دیگه صبح به مامانم گفتم و اونم به همسایه ها گفته که اونام گفتن از چند تا خونه گوشی دزدیده منم بعد اون گوشیو زیر فرش قایم میکردم شبا