من رمانت رو تا آخر خوندم آگه گفتمان آزاد داری بیام نظرم رو بگمهق هق هق
چرا هیشکی رمان من و نمیخونه![]()
مرسی مدیونم خوب بود قصرا عوض میشن شاید فکر کنی کنجکاو کننده نیست ولی میشه چنان بلایی سر رمان میارم...*NIUSHA*
از اونجایی که تایپک گفتمان آزاد رمانت رو بستی و همینطور پروفایلت رو مجبورم نظرم رو اینجا بگم.
رمان قشنگ و خوبی نوشتی اما کمی ایراد دلشت، مثلا اینکه نیوشا که وارد اون دنیا شد خیلی زود هرچی میدونست رو میگفت، رفتارش با بقیه هم کمی عجیب بود.
یک چیز دیگه اینکه راستش رمانت زیاد کنجکاو کننده نبود و راحت میشد گاهی جاها ادامه رمان رو حدس زد.
یه چیز دیگه هم درباره نحوه لباس پوشیدن نیکلاس بود که عجیب بود قصرها هم که کاملا شبیه هم بودن فقط رنگشون فرق داشت
امیدوارم که ناراحت نشی سعی کردم اشتباهات رو بگم
آفرین به رمانت ایمان داشته باش شتمرسی مدیونم خوب بود قصرا عوض میشن شاید فکر کنی کنجکاو کننده نیست ولی میشه چنان بلایی سر رمان میارم که فکرشم نمیکنید دو جلدیش میخوام بکنم
چون شخصیت اصلی خودمم اخلاقای خودم و نوشتم خودمم که زیادی عجبی غریبم ممنون از نظرت باز سعی میکنم بهتر شه![]()
نمیامممممممم مخم پوکید مهسا گفت که ساعت دو نصفه شبهخوبه حالا بیا خصوصی سفر به مثلث برمودا
ممنونم همچنین شما هم موفق باشیدسلام و درود
رمان جالبی بود، از یه دیدگاه بکری وارد حیطهی تخیل شدی. یه جاهای آدم کُپ میکنه و میمونه که چی شد؟ خب اینکه تخیل یا شاید باید گفت فراتخیل و معما رو خوب با هم مَچ کردی به نظرم این موضوع قابل توجه، دوم اینکه رمان دیالوگ محور مثل رمانهای خودم، و شاید گفت این سبک یه سبک فیلمنامهی داره و تمام مدت داریم فیلم می بینیم برای همین من دوستش داشتم
موفق و موید باشید