- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
یه روز، صبح جمعه، فاطمه و محمد، همراه بابا و مامان برای تفریح و گردش به پارک رفته بودن. توی پارک، وقتی بچهها، بازی کردنشون تموم شد، پیش مامان و بابا اومدن تا کمی میوه بخورن و استراحت کنن، محمد که خیلی خسته شده بود، دراز کشید و گفت: بابا یه سئوال! ما برای تفریح و شادی هم آداب داریم.؟!
بابا کتابی که تو دستش بود رو بست و گفت: بله، ما برای همهی کارامون آداب داریم. ما قبل از این که برای تفریح از خونه بیرون بیاییم، صدقه میدیم و از خدا میخوایم که به سلامتی به خونه برگردیم . وقتی هم که با دوستان، یا خانوادمون برای تفریح رفتیم، یاد خدا رو فراموش نمیکنیم ، نمازمون رو اول وقت میخونیم ، خوش اخلاقیم و میخندیم و شوخی میکنیم اما گناه نمیکنیم . مثلاً دیگران رو مسخره نمیکنیم که همه بخندن، چون...
بابا کتابی که تو دستش بود رو بست و گفت: بله، ما برای همهی کارامون آداب داریم. ما قبل از این که برای تفریح از خونه بیرون بیاییم، صدقه میدیم و از خدا میخوایم که به سلامتی به خونه برگردیم . وقتی هم که با دوستان، یا خانوادمون برای تفریح رفتیم، یاد خدا رو فراموش نمیکنیم ، نمازمون رو اول وقت میخونیم ، خوش اخلاقیم و میخندیم و شوخی میکنیم اما گناه نمیکنیم . مثلاً دیگران رو مسخره نمیکنیم که همه بخندن، چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.