متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان سکوت گرگ | freeGirl.song / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 277
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"سکوت گرگ" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #2
پارت ۱
با دمپایی‌های لاانگشتی لخ لخ کنان به سمت اشپزخونه قدم برداشتم، تا پام رو روی موزائیک سفید و خاکستری آشپزخونه گذاشتم دوباره اون صداهای مبهم تکرار شد.
- ای الهی بترکی! رو رود کارون بخندی انشالله، کوفت ببند اون دهن جرواجرت رو، اخ خدا مردم ای حناق بگیری تو این‌ها رو ریختی این‌جا؟
همیشه بین دیالوگ ها توصیف را به کار ببر
صداى بدبيراه گفتن خودم به يک شخص مجهول که در حال پاره کردن حلق خودش در اثرخندیدن بود، پوفی کشیدم. همه ی این صداها تو مغزم اکو می‌شدند و من عاجز از به یادآوری اون خاطرات بودم. دیگه این صداها برام عادی شدن و باهاشون کنار اومدم. خاطرات گذشته اما بدون تصوير! صدا بود و صدا، حافظه كوتاه مدتم داشت برمى‌گشت اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #3
پارت ۲
با چشماى گرد شده نظاره‌گر قوم يعجوج معجوجى بودم كه مثل خروس جنگى لنگ در هوا وارد اتاق شدند!(شکسته نویسی نکن) بيشتر به جنگ زده‌ها شباهت داشتند و جورى نگام مى‌كردند كه فهميدم قراره حسابى چلانده شده و سپس به صورت كمپوت در درب كارخانه تحويل داده شده بشم!
خب مى‌تونم بگم به كلى مغزم قفل كرده بود و توانايى انجام هيچ كارى رو براى دفاع از خودم نداشتم، كه يک‌دفعه احساس كردم تو بغل كسى فرو رفتم. و اون كسى نبود جز همون دختره سانتى مانتاله!
(کمی از چهره ها توصیف‌کن. مثلا رنگ چشم ها و چه لباسی پوشیدند.)
اون قوم هم به خودشون اومدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #4
پارت ۳

بى اختيار اشك‌هام روی گونه‌هام جارى شد! همون آقايى كه با مامان اومده بود داخل، اومد كنار مامان و اروم بهش گفت:
- عزيزم ما در مورد اين موضوع حرف زده بوديم!
بلاخره مامان ل**ب‌هاش رو از هم باز كرد، اما حرفاش باعث میشد توى راه روى پر پيچ و خم ذهنم گیج‌‌تر و درگیرتر شم.
- تو بايد مى‌مردى! تو بايد به جاى پسرم مى‌مردى، تقصير تو بود، تو! كاش ديگه از خواب بيدار نمى‌شدى! اگه امثال تو مى‌رفتن تو يه گوشه و مى‌مردن دنيا جاى بهترى بود! برو بمير دختره قاتل!
بيشتر فاميل سعى مى‌كردند مامان را آروم كنند، اما من فقط به يک نقطه زل زده بودم و بدون اينكه تغييرى تو صورتم ايجاد كنم اشكام بى‌اختيار روى گونه‌م جارى [COLOR=rgb(221...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #5
پارت ۴

پلک‌‌هام رو از هم باز كردم و گنگ به اطرافم نگاه كردم!
من اينجا چيكار مى‌كردم؟ با ديدن دخترى كه روی صندلى نشسته و با چشم‌هایش داشت من رو درسته قورت مى‌داد؛ يادم اومد كه كجام!
من بيمارستان بودم، مامان شاكى بود! يک قوم ريختند دورم، مامان زد تو گوشم و گفت پسرشو كشتم! آهى كشيدم و به بخت بدم دو فحش ابدار نثار كردم! هنوز بيست‌وچهار ساعت نبود كه به هوش اومده بودم اما از زمين و اسمون برام مى‌ريخت؛ خدا خودش ادامه زندگيم رو به خير كنه!
- ترلان؟
با صداى دختره به سمتش برگشتم! لبخند كج و كوله‌اى تحويلم داد و گفت:
- ببينم منو يادت مياد؟
هعی خدا این دختره بازم شروع کرد.
پوكر فيس بهش نگاه كردم! با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • #6
پست5
بعد سه روز از بیمارستان مرخص شدم. بارون نم‌نم می‌بارید حس تازه ای (تازه‌ای)داشتم! یک جور شادابی و طراوت اما نمی‌دونستم همشون(همه‌شون) اخر(آخر)روز نشده حسابی دود میشن میرن هوا!(عزیزم سعی کنید جمله‎‎‎‎‎‎‎‌ها رو به صورتی بنویسید که از نظر ساختاری، مشکی نداشته باشه. برای مثال، در این جمله شما می‌بایستی فعل رو در آخر جمله قرار می‌دادید. مثال:

اما نمی‌دونستم که تا پایانِ روز، اون حس دود میشه و به هوا میره.)ترانه منو (من رو)سوار ماشین پژو سفید رنگش کرد و تا کل راه سکوت کرد! ولی من مثل ندید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #7
#پارت_نهم

گردن خسته‌م رو قر ریزی میدم و بعد از تخت پایین می‌پرم. به سمت کتابخونه (در این جا پیشنهاد می‌شود توصیفی از کتابخانه داشته باشید اما زیاده روی نکنید!) میرم و یک رمان بر می‌دارم، اما (در اینجا کلمه‌ی اما کاربردی ندارد چه بسا که حذفِ آن جمله را زیباتر می‌کند) اینه (آینه) روبه‌روی کتابخونه‌ست با دیدن خودم تو اینه (آینه) پوف بلند بالایی می‌کشم! دستی به موهای ماشین شده‌م می‌کشم! اصلا نمی‌تونم خودم رو تو گذشته درک کنم! نصف کله‌م طاسه نصف دیگه‌ش تا انتهای گ..*و.ی (منظورتان از آوردن «...» در بین حروف اگر نشانه‌ی لکنت نیست حذفش کنید) کمرم! مدل خفنیه اما واقعا فازم چی بوده؟ (این توصیف مستقیمی که رگباری بیان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #8
#پارت_دهم

با صدای زنگ چسبیدم به سقف! (خب در این قسمت می‌تونستین با یه تشبیه زیبا و تا حدودی طنز، که به رمانتون میاد، بار متن رو بالاتر ببرین) باعث و بانیش رو لعنت کردم. استرس داشتم! (؛) اولین دیدار درست درمون من با پدرم بود!‌ با یک لبخند که شباهت خاصی به لبخند جوکر داشت به سمت در رفتم و با روی گشاده در رو باز کردم!
- سلام‌ (!)
ادای ادمای (آدم‌های) ذوق زده رو در اوردم (آوردم) و بعد کمی مکث گفتم:
- خیلی خوشحالم دوباره می‌تونم ببینمتون!
(حالت صورتتون چه شکلی بود؟ گوشه‌ی لبم رو بالا فرستادم و ... یا اخمی روی پیشونیِ کوتاه یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #9
#پارت_یازدهم

خب روزها می‌گذشت و من مغزم در حالت انفجار بود (؛) از بس (بهتره کلمه‌ی ادبی تری بگذارین. پیشنهاد: انقدر ) فکر کرده بودم( اوخی عادت نداشته بی‌چاره) هی رفتارهای دیگران رو تجزیه و تحلیل می‌کردم و مثل‌ کسایی که دزد گرفته باشن بهشون نگاه می‌کردم! اما با این همه فکر و تجزیه تحلیل به به (یک «به» اضافی است) هیچ نتیجه‌ای نرسیدم! نه گذشته یادم اومد نه فهمیدم مامان چرا اینطوری (این‌طوری) می‌کنه اما بابا انقدر خوبه، (به جای ویرگول نقطه بگذارید) نه فهمیدم چرا ترانه انقدر درس داره با اینکه داره تو شرکت بابا کار می‌کنه و دانشگاهش تموم شده، نه اینکه چه مرگم بود نصف کله‌م رو طاس کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #10
#پارت_دوازدهم

**** (*** درسته)
رو تخت دراز کشیدم و توی ظلمات اتاق بخاطر فکر کردن به پنکه‌ای که می‌چرخید و صداش حسابی رو اعصابم تردمیل می‌رفت زل زدم. بابا امشب سر میز شام هم به اون اتاق مرموز اشاره کرد و ازم معذرت خواست که سرم داد زده اما خیلی جدی تاکید کرد که فکر رفتن به اون اتاق رو از سرم بیرون کنم! مامان با چشم‌هایی که اشک توش جمع شده بود به بابا زل زده بود و چیزی نمی‌خورد، ترانه با غذاش بازی می‌کرد و بعضی وقت ها (نیم‌فاصله_ وقت‌ها) اه می‌کشید(؛) اما تنها کسی که مثل یک قحطی زده‌ی سومالی روی غذا پهن شده بود و جا داشت میز رو هم مکش کنه، قورت بده و فاز افسرده جمع هم به هیچ جاش نبود من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
عقب
بالا