متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقدهمراه رمان مهلکه تروریست | SARA_H/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 239
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"مهلکه تروریست" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #2
نقد رمان:
منتقد: kitana
پارت 1

با درد شدیدی که تو قسمت بازوم حس کردم، نگاهم رو از مانتو داخل ویترین گرفتم و سرم رو برگردوندم که ببینم چیه؟!
ای خدا! این دختر اصلا عقل نداره! با عصبانیت رو بهش گفتم:
- هوی چته؟
لبخند گشادی زد و به روبه‌ روش اشاره کرد و گفت:
- هوی خودتی! ببین قشنگه؟
به جایی که اشاره کرده بود، یه نگاه گذرایی انداختم و دوباره نگاهم رو به طرف روشنک می‌خواستم سوق بدم که انگار تازه مغزم تجزیه و تحلیل کرد که چی دیدم! سریع سرم رو برگردوندم و با چشمای گرد شده به چیزی که می‌دیدم نگاه کردم! یه لباس از این نمایشی‌ها بود و شکل میمون داشت. وای چقدر گوشاش نازه!
از توصیفات نباید خیلی سریع گذر کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #3
پارت2
فروشنده زیر لبی چیزی گفت که متوجه نشدم و مشغول پیدا کردن مانتو مورد نظر شد که بهمون تحویل بده!
روشنک برگشت سمتم و گفت:
- تو دیگه چته؟ چرا داری لبخند ژکوند می‌زنی؟
دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ریز‌ریز خندیدم! اومدم جوابش رو بدم که نذاشت و خودش شروع کرد به حرف زدن:
- خاک تو سرت که یه کوچولو عقل تو مغزت نداری! مگه من چیز خنده‌داری گفتم؟
خواستم ل**ب‌از ل**ب باز کنم (لبم رو تر کنم تا چیزی بگم) که برگشت و چوب رو از فروشنده که سعی داشت مانتو رو پایین بیاره، گرفت؛ سریع سایز و رنگ مورد نظرش رو پیدا کرد و پایین آورد‌؛ مانتوی سبز رو به سمتم گرفت و گفت:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #4
پارت2
فروشنده زیر لبی چیزی گفت که متوجه نشدم و مشغول پیدا کردن مانتو مورد نظر شد که بهمون تحویل بده!
روشنک برگشت سمتم و گفت:
- تو دیگه چته؟ چرا داری لبخند ژکوند می‌زنی؟
دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ریز‌ریز خندیدم! اومدم جوابش رو بدم که نذاشت و خودش شروع کرد به حرف زدن:
- خاک تو سرت که یه کوچولو عقل تو مغزت نداری! مگه من چیز خنده‌داری گفتم؟
خواستم ل**ب‌از ل**ب باز کنم (لبم رو تر کنم تا چیزی بگم) که برگشت و چوب رو از فروشنده که سعی داشت مانتو رو پایین بیاره، گرفت؛ سریع سایز و رنگ مورد نظرش رو پیدا کرد و پایین آورد‌؛ مانتوی سبز رو به سمتم گرفت و گفت:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da
عقب
بالا