احتمالاً حسرت روزهایی که الکی از دست دادم بخورم. اما از طرفی هم خوشحال میشم. حداقل من قرار نیست از دست دادن خانوادم رو ببینم. سخت ترین اتفاق دنیا همینه بنظرم
تو روی دبیرم تف میکنم و گیس های بیریخت خواهر گرام رو از ته میزنم.
بعد از انجام دادم وضایفی از قبیل سرویس کردن دهن پدر، یاد دادن تلفظ صحیح اسم شخصیت اصلی رمانم به مادربزرگم و حل کردن جدولی که هرگز نتونستم حلش کنم، به دیار باقی میشتافم