- نویسنده موضوع
- #1
تو در مسافت بارانی...
و غم درشکهایی از اشکت
و اشک شیههی کوتاهی
من و تو آخورمان مرگ است
از ایندرشکه بیا پایین...
تو نیز شیهه بکش گاهی!
بتاز گلهی اکسیژن!
و راهِ مالرویی، چیزی...
به سمت پنجره پیداکن
هوای حبس نفسگیر است.
بتاخت قفل مرا وا کن
بتاز ایکه پراز راهی!
منم که لکلک غمگینی
بهروی دودکشات هستم
منم که ماهیِ دریای بلندِ مویِ مِشت هستم
منم که طعمهی قلابم
مرا شکار کن ایماهی!
منم شکار!
شکارم کن!
سپس ببوس و بچرخانم
سپس بچرخ و ببوسانم!
سپس چکار چکارم کن!
چکار، انچه تو میخواهیست!
بخواه آنجه که میخواهی...
آهای بینیی سربالا
از ایندرشکه بیا پایین!
بهمن بچسب، همینالان
مرا ببوس، همین حالا!
که زندگی دو، سه نخ کام است
و عمر، سرفهی کوتاهی...!
و غم درشکهایی از اشکت
و اشک شیههی کوتاهی
من و تو آخورمان مرگ است
از ایندرشکه بیا پایین...
تو نیز شیهه بکش گاهی!
بتاز گلهی اکسیژن!
و راهِ مالرویی، چیزی...
به سمت پنجره پیداکن
هوای حبس نفسگیر است.
بتاخت قفل مرا وا کن
بتاز ایکه پراز راهی!
منم که لکلک غمگینی
بهروی دودکشات هستم
منم که ماهیِ دریای بلندِ مویِ مِشت هستم
منم که طعمهی قلابم
مرا شکار کن ایماهی!
منم شکار!
شکارم کن!
سپس ببوس و بچرخانم
سپس بچرخ و ببوسانم!
سپس چکار چکارم کن!
چکار، انچه تو میخواهیست!
بخواه آنجه که میخواهی...
آهای بینیی سربالا
از ایندرشکه بیا پایین!
بهمن بچسب، همینالان
مرا ببوس، همین حالا!
که زندگی دو، سه نخ کام است
و عمر، سرفهی کوتاهی...!