فال شب یلدا

داستان کودک داستان‌کودک پادشاه مغرور | ریحانه چهره‌گشا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ChakavaK
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 177
  • کاربران تگ شده هیچ

داستان کودک چطویه؟

  • ۱_جذاب و عالی

    رای 5 100.0%
  • ۲_زیبا و پندآموز

    رای 0 0.0%
  • ۳_خیلی خوب و جالب

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ChakavaK

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
925
پسندها
12,190
امتیازها
35,373
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کودک: 50
نام ناظر: SELENE SELENE

نام داستان کودک: پادشاه مغرور
نام نویسنده: ریحانه چهره گشا
ژانر: #فانتزى
خلاصه:
دو برادر همراه هم به جنگلی که از پدر ارث رسیده، حکم‌رانی می‌کنند. یکی عاقل دانا و دیگری خودرأی و مغرور!
حیوانات جنگل از غرور و خودخواهی برادر کوچک به ستوه آمدند. پس کاری می‌کنند که موجب خشم و ناراحتی او می‌شود!
جنسیت:دختران و پسران
(برای سنین شش تا یازده سال)
 
آخرین ویرایش

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • #2
داستان_کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

ChakavaK

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
925
پسندها
12,190
امتیازها
35,373
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام آن‌که نامش التیام است
یگانه در زمین و آسمان است

***
روزی بود و روزگاری.
در جنگلی زیبا و حیرت‌انگیز به نام «مهرآفرین» حیوانات مهربان و بسیاری، در کنار یک‌دیگر زندگی می‌کردند.
آن‌ها پادشاه مغرور و خودخواهی به نام «قوی‌پنجه» داشتند که همیشه زورگویی می‌کرد!
از هر چیز بهترین‌ها را می‌خواست و هرکاری می‌کرد تا بهترین‌ها را در اختیار داشته باشد!
حیوانات جنگل از این همه خودخواهی و غرور قوی‌پنجه خسته شده بودند! اما هیچ‌کدام از آن‌ها شجاعت آن را نداشتند که به قوی‌پنجه چنین حرف‌هایی را بگویند! بنابراین یک روز در جنگل بدون اطلاع قوی پنجه‌ی مغرور، جلسه‌ای سری(یعنی جلسه‌ای که مثل یه رازه) برگزار کردند. آن‌ها از «دینا» هدهد دانا و باتجربه‌ی جنگل مهرآفرین خواستند تا در جلسه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ChakavaK

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
925
پسندها
12,190
امتیازها
35,373
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
کمی که گذشت، دینا گفت:
- فکرهای شما همگی خوب است، اما مشکلاتی هم دارد! ما باید جوری این مشکل را حل کنیم که به قوی‌پنجه درس عبرتی بدهیم!
اگر قرار باشد او را از جنگل بیرون کنیم، نه تنها کارش را اصلاح نمی‌کند بلکه با غرور و جهالات(یعنی بی‌فکری) بیشتری به کارش ادامه می‌دهد!
با حرف‌های دینا همگی حیوانات به فکر فرو رفتند.
کمی که گذشت یکی از حیوانات که یک آهو بود گفت:
- چطور است از پادشاه همسایه، که برادر قوی‌پنجه است درخواست کمک کنیم؟
دینا گفت:
- آفرین! ما باید همین کار را انجام دهیم!
اما طوری که قوی‌پنجه بویی از ماجرا نبرد!
بهتر است نامه‌ای آماده کنیم و به «تارا» و «چیگان» دو اسب تیزپای جنگل بدهیم تا نامه را به دست پادشاه همسایه برسانند.
همه‌ی حیوانات نظر دینا را تأیید کردند. (یعنی قبول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا