هنوزم تن و بدم میارزه یادش میوفتم.
چند سال پیش تو مدرسه گفتن برو بدو بدو خودتو محکم بکوب به ناظم. ناظمه هم اخلاق هاپو کومار رو داشت.
منم دویدم و کوبیدم بهش و با بچه ها فرار کردیم رفتیم تو راه رو. ولی متاسفانه فرارم به سرانجام نرسید و روی پلهها سر خوردم و خون دماغ شدم.
ناظمه هم شرایط رو دید گفت ببین آخر عاقبت کارت چیه؟
کار خدا بود.