یه صحنهی دارک و کاملا سرد، یه منطقهی بیروح که یکی از همسایهها به شدت مرموزه و از قضا یه پیرزن لِق لِقوعه! یه آهنگ که کاملا به فضا میخوره و ترس رو القا میکنه. دوربین همینطور میره جلو، یهو از بغل دوربین که دختربچه با خنده و شیطنت میاد بیرون که با خودش حرف میزنه، البته با خودش نیست، با روح حرف میزنه و همه هم ازش بدشون میاد. به قولی فکر میکنن شیطانه یا نفرین شدست و نمیذارن بچهه با بچههاشون بازی کنه و همیشه تنهاست. تو یه خونه ای زندگی میکنن که دو قرن پیش، دهها خونواده داخلش به قتل رسیدن، ننه و باباشم که بیخیال، یکی از یکی رو مختر. یه بابای خر و یه ننهی خنگ! هیچوقت هم به بچشون اهمیت نمیدن و همش سرکارن و هی میگن «اوه، عزیزم! اینا فقط توی داستانهاست!»
حالا میگذره و موجودات ترسناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.