عادت ، بیرحمترین زهر زندگیست ! زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت، کمکم رشد میکند و از بی خبری ما سیراب میشود، و وقتی کشف میکنیم که چطور مسمومِ آن شدهایم، میبینیم که هر ذرهٔ بدنمان با آن عجین شده است، میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ دارویی هم درمانش نمیکند ...
کارِ یک عده آدمِ آهسته همین است،
یکییکی از خانه بیرون میآیند
یکییکی در پیادهروها به هم میرسند
بعد هم همه باهم
خیابانها را تصرف میکنند
و بی که از شورشِ مهتابیهای شکسته
چیزی یا چراغی(بگویند!)
فقط به تصرفِ استعارهٔ تاریکی
فکر میکنند،
در صورتی که هیچ فعلی مایل به تحمل
پرانتزِ پاکش نیست.
همه باهم...یکییکی میروند
از بازارِ صندوق و ساندیس و ساندویچ
موجودِ موردِ نظر خود را برمیدارند
میآورند میگذارند بالای بازکول،
میگویند بفرمایید آقای دکتر
نوبتِ شماست!
فعلاً این دستمال را بگیر و به دِزدومونا
چیزی نگو!
فقط چشمهای کاکا رستم را ببند،
زحمت است
ما خودمان صندوق رأی را نزد شما میآوریم،
داستانِ کلید و کفگیر و امید و معیشت هم
بماند برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.