متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه دلنوشته‌های عرفانی کاربران| انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 754
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خدا»

در این تاپیک می‌توانید دلنوشته‌های عرفانی خود را با ما به اشتراک بگذارید.

*راز و نیازها یا درد و دل‌هایتان با خدا، عاشقانه‌های عرفانی و متون موزون در این رابطه، شامل دلنوشته‌های عرفانی می‌شوند.


قوانین:
1- دلنوشته باید حتما از ذهن خلاق خودتون نوشته شده باشه
2- از ارسال اسپم خودداری کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,247
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • #2
دم‌دم‌های صبح بود.
خواب نمی‌برد مرا...
مرگ نمی‌درید مرا...
به بی‌بها شدن خود ایمان داشتم؛
تا این‌که صدایِ اذان صبح بلند شد!
بغض امانم را بریده بود...
در قفل شده و امکان وضو گرفتن نبود.
لیوانی آب که از شب قبل مانده بود را برداشته و وضو گرفتم.
قامت بسته،
نیت کردم!
دو رکعت نماز صبح...
دو رکعت نماز حاجت...
هر دو را با گریه،
با زجه و با آه به اتمام رساندم!
از خدا خواستم...
درخواست کردم،
خواهش و تمنا کردم؛
از او خواستم نجاتمان دهد...
طلب یک زندگیِ عادی کردم.
از حسرت‌ها و دردهایم گفتم برایش...
آن‌قدر گفتم تا به روی سجاده به خواب رفتم.
سال‌ها از آن نیم‌روز می‌گذرد و من...
عظمت وجود خدا را درک کرده‌ام!
چیزی درست نشده...
هنوز همانیم؛
اما... حال خدا را داریم!

ماه راد
 
امضا : Mahsa_rad

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
هر زمان با خدا سخن می گوییم،دستانمان را رو به آسمان بلند می کنیم اما....
خدا که در آسمان نیست!
شاید برای این است که بزرگی و زیبایی و بی گناهی خدا را در آسمان می بینیم و در آنجا...

خدایمان،آرامشمان را جست و جو می کنیم.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
وقتی روی زمین قدم می زنم و تو زمین زیر پایم را محکم با دستانت نگه داشتی تا نیفتم؛
دوستت دارم.
وقتی لالایی می خوانی تا من بخوابم...
من می فهمم.
من می فهمم که وقتی چشمانم را می بندم،تو پنهانی برایم لالایی می خوانی تا پلک هایم سنگین شوند.
آن وقت است که...
دوستت دارم.
وقتی که از هوایی که جزؤی از عطر توست نفس می کشم...
دوستت دارم.
من با تو قهر می کنم و حس می کنم که تو هم با من قهری...
همین که برای بخشیدنم پیش قدم می شوی و برای نماز صبح بیدارم می کنی،
می گویی:«من با تو قهر نیستم عزیزکم»
آن زمان است که دوستت دارم.
وقتی باد را لا به لای موهایم می رقصانی تا با دستانت نوازشم کنی...
دوستت دارم.
ای خدایی که صاحب شلاق های موجِ آب روی سنگ های بی نوا هستی.
ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,940
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #5
عنوان:‌ مجدداً خاموش می‌شوم!

چشمانم رو به آسمان است و...
قلمم در مسیر تب و تاب نوشتن!‌
به یاد خدا میخواهم بنویسم
گله‌هایم زیاد است
ولی تصور مهربانی خدا،‌
من را خاموش می‌کند!‌
مثل همیشه
مجدداً
دوباره
من خاموش می‌شوم.‌
قلمم را رها می‌کنم،‌ می‌رود و می‌رود تا...
در جاده‌ی تاریک اشک‌های من ناپدید می‌شود.‌
خدا می‌بیند
احساس می‌کند
تنهایی‌ام را می‌گویم!‌
اما،‌‌‌ او نیز مانند من است انگار...
هیچ‌ نمی‌گوید
خاموش،‌ ساکت و...‌ هوشیار!
دلم می‌لرزد و من،‌
دیگر دستانم به سوی قلم نمی‌رود و نمی‌رود تا...
در تنهایی خویش غرق شدم
و خدا من را در تنهایی،‌ به آغوش می‌کشد.‌‌
او هیچ‌وقت من را
مانند بندگان بی‌رحمش
تنها نگذاشت!‌
هیچ‌وقت!
 
آخرین ویرایش
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,940
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #6
عنوان:‌ آرزویم را نمی‌بینی!

خدایا...
هستی و مرا می‌بینی یا تو نیز مانند بندگانت شده‌ای؟
کسی هستی که صدای فریاد سکوت من را می‌شنود یا نه...
تو نیز مانند بندگانت شده‌ای؟
خدایا...
تو نیز اشک‌های خفته در چشمانم را نمی‌بینی؟
یا من فکر می‌کنم مانند منِ گذشته،‌ در کنارم نیستی؟‌
تو نیز نمی‌بینی؟‌
آن تحسر وجودم را که به بند کشیده جان وجودم را؟
یا منِ حال در این فکرم که کجای این جهان بزرگ هستی؟!
خسته شده‌ام.... خستگی‌ام را نمی‌بینی؟‌
از من گذشته شادی‌هایم،‌ لبخندهای واقعی،‌ لحظات شاد و...‌‌ .
تو نیز دلبستگی من را به سکوت نمی‌بینی؟
نقاب "من خوبم" من را نمی‌بینی؟
آیا می‌توانم به بازگشت در آغوشت فکر کنم و بیاندیشم؟
وقتی که دیگر امیدی برایم نمانده است برای زندگی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,989
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • مدیر
  • #7
انگار کسی مرا صدا زد
کسی بود که گفت:
خواب بس است
وقت بال گشودن رسیده
چشمانم را که باز کردم نوای گرم دعا مرا با خود برد
چیزی در وجودم بود
که لبخند را از لبانم پاک نمی کرد
حس نزدیکی به بزرگترین قدرت جهان
آرامش در وجودم موج میزد
انگار من در آرامشی بینهایت غرق شده بودم
و تنها چیزی که مرا شاد می کرد حس نگاه خالقم بود برمن
و گشودن در مهمانی او برمن
 
امضا : پرینز

ستین؛

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,059
پسندها
24,492
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
19
  • #8
- پرواز بدون بال -
دل‌نشینم!
کاش بال‌هایم را از من نمی‌ستاندی...
مرا به حال خود رها نمی‌کردی...
و ای کاش فرصتی دوباره به من می‌دادی!
حال، من ماندم و بال‌هایی که از من ستانده شده.
حال، من ماندم و حسرت پرواز و آسمان لاجوردی‌فام تو و دیگر هیچ... .
چه کنم که آزادی‌ام را از من ربودند؟ آسمانم را به تاراج بردند؟ پرواز را از من ستاندند؟
اینک، همانند پرنده‌ای بی‌پناه که در قفسی سرد اسیر شده، حسرت‌بارم.
شاید پرنده به قفس خود دل‌ ببندد؛ لیک... چه کنم که دل‌بستن به غیر را نیاموخته‌ام؟


«مبیــنا قــریشی»​
 
آخرین ویرایش
امضا : ستین؛

fatemeh^_^

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
486
پسندها
2,777
امتیازها
14,573
مدال‌ها
14
  • #9

بسم ربِ النور، سلام ای نور دیدگان!
حال که زبان نمی‌چرخد بر مدار کلمات، دست قلم می‌زند واژه‌های مانده در کنج دلم را!
ای روشن‌تر از خلق سوزانت، بتاب بر دل‌های غرق در ظلماتمان که خسته و عاجز مانده در بیراهه‌های کور گشتهٔ دیدگانمان.
ببار بر صحنهٔ این روزگار که برکت بارانت می‌شورد و می‌برد غبار دل گرفتهٔ وجودمان را...
آمرزش بی‌مانندت را نصیب ما خلق شده‌های دلبسته به این جهان کن که گاه غرق می‌شویم در زیباییِ فریبندهٔ جهانت!
الهی، قافیه‌ها و کلماتم ته کشیده برای ذکر جمال و کمالت، تو چه بسیار نامحدودی و واژه‌هایم چه بسیار محدود!
مرا ببخش و ببخش و در آخر نیز ببخش!
پروردگارا، جوهر وجودم خشک؛ تمامِ رقعهٔ داشته‌ام پُر و سخنِ مانده در این دل چه بسیار است، مرا رها نکن.
ای پیدای پنهان!
نمی‌دانم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemeh^_^

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,005
پسندها
12,720
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • مدیر
  • #10
پروردگارا...
به زلالی دریایت،
به پاکی آسمانت،
به زیبایی ساحلت،
به روشنایی ماهت،
به ظلمت شبت،
به بی‌کرانی اقیانوست،
به رنگی رنگین کمانت،
به سختی کوهت.
به سبزی جنگلت،
به گوناگونی آفریده‌هایت،
به اسامی خوش نوایت،
به کتاب بی‌نقصت،
به بزرگی بخششت،
امید هیچ بنده‌ای را ناامید نساز!
~تابان~
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا