ناراحت و غمگین
در گوشه پنجره ایستاده بودم
ساکت و تنها
به فکر دوستانی که رفتند
همیشه تکرار میکردم
هیچ کس مرا دوست ندارد. هیچ کس
در اوج هیاهوی خانه تنها بودم
تنهای تنها
تا صدایی را از پشت پنجره شنیدم
الله اکبر الله اکبر
خدا بزرگ است
او به یادم اورد که چقدر بزرگ است
بزرگ تر از حد تصور
میگفت تا من را داری غمگین نباش.
من بزرگ ترینم
برخیز و دستم را بگیر