- ارسالیها
- 942
- پسندها
- 18,479
- امتیازها
- 41,073
- مدالها
- 25
- نویسنده موضوع
- #1
دیدی که رسوا شد دلم…
غرق تمنا شد؛ دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو؛ عاشق شدم
با آن همه آزادگی…
بر زلفِ او عاشق شدم!
ای وای اگر صیاد من!
غافل شود از یاد من؛ قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود…
وز رشته ی گیسوی خود؛ بازم رهاند
در پیشِ بی دردان…
چرا فریادِ بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحب دل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد؛ فتادم به راهی که پایان ندارد!
دیدی که رسوا شد دلم…
غرق تمنا شد؛ دلم
از گل شنیدم بوی او…
مستانه رفتم سوی او!
تا چون غبار کوی او در کوی جان، منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد؛ فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم…
غرق تمنا شد؛ دلم
دیدی که در گردابِ غم
از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد، دلم
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد، دلم
───┤...
غرق تمنا شد؛ دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو؛ عاشق شدم
با آن همه آزادگی…
بر زلفِ او عاشق شدم!
ای وای اگر صیاد من!
غافل شود از یاد من؛ قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود…
وز رشته ی گیسوی خود؛ بازم رهاند
در پیشِ بی دردان…
چرا فریادِ بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحب دل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد؛ فتادم به راهی که پایان ندارد!
دیدی که رسوا شد دلم…
غرق تمنا شد؛ دلم
از گل شنیدم بوی او…
مستانه رفتم سوی او!
تا چون غبار کوی او در کوی جان، منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد؛ فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم…
غرق تمنا شد؛ دلم
دیدی که در گردابِ غم
از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد، دلم
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد، دلم
───┤...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.