بهش میگم میدونم همه چی رو میریزی تو خودت اما تحمل کن یه روز همون که باید باشه میاد کنارت و دستات رو می گیره ارومت می کنه و بهت میگه بیا با من حرف بزن اینقدر نقاب شادی نزن به صورتت می دونم تو دلت از همه ادمایی که نشناختنت ناراحتی بیا با منی که همدمتم حرف بزن می فهممت