کسانی که ما را دوست دارند، از آنها که از ما نفرت دارند،
خطرناک ترند!
زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد. هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست.
بدی از همان ابتدا چیز عجیبی از خود نشان نمی دهد، بلکه همیشه با ملایمت و بی سرصدا آغاز می شود،
در واقع می توان گفت فروتنانه آغاز می گردد و خود را در فضای زمانی که در آن قرار دارد جای می دهد.
درست مانند آبی که زیر درب جاری می شود،
ابتدا فقط در حد یک رطوبت است و زمانی که این رطوبت به سیل تبدیل می شود، دیگر خیلی دیر شده است.
بعضی آدم ها اینطورند: خوشبختی را به شما هدیه میدهند
و این هدیه بدتر از هر نوع دزدیست!
آنچه را که او با رفتن از پیش شما،
از شما میدزدد، چیزی بسیار فراتر از وجودِ خودش است!
انسان در بیست سالگی در مرکز جهان میرقصد ، در سی سالگی میان دایره پرسه میزند،
در پنجاه سالگی روی حاشیه راه میرود و از نگریستن به درون و بیرون پرهیز میکند...
پس از آن دیگر اهمیتی ندارد
امتیاز کودکان و سالمندان ، نامرئی بودنِ آنهاست!
یاد گرفته ام که هرگز عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیز با ارزش دیگری را از کسی گدایی نکنم. چون معمولا چیز با ارزش را به گدا نمی دهند. یاد گرفتهام که همیشه آنگونه سبک بار زندگی کنم که به هنگام رویارویی با ناگزیرهای سهمگین زندگی چون دوستی، عشق یا مرگ، چیز زیادی برای از دست دادن نداشته باشم...