متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه ••• به کتاب سلامے دوباره بایـــد کـــرد •••

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,787
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
" انسان امروزه شوق و انگیزه کم و وقت کم تری برای خواندن رمان دارد. اما رمان را باید خواند؛ چرا که بشر زنده است و نیاز شدیدی به تجربه های زندگی دارد. برای حل این معادله چه باید کرد؟.."

متنی که الان خوندید، پشت نویس یه سری رمانهای جیبی و خلاصه شده است که مدتیه به بازار اومده. چند وقت پیش یکی از اون ها رو خریدم و با خوندن پشت جلد، ذهنم به شدت درگیر شد:

واقعا چه باید کرد؟!

مطمئناً از اخبار و جاهای دیگه این تیتر به گوشتون خورده که سرانه مطالعه ایران 2 دقیقه ست_ اما خب سر این موضوع دعواهایی صورت گرفت و بالاخره این "دو" آبروبر رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #2
photo_۲۰۱۷-۰۴-۰۷_۱۴-۲۷-۰۹.jpg


شهریار کوچولو


یکی از اعصاب خرد کن ترین لحظه های زندگیم، وقتیه که میبینم اینستاگرام و تلگرام پر شده از عکسا و مکالمات بی خود و غیر واقعی، بین روباه و شهریار کوچولو. افراد زیادی هستن که برای پر بازدید کردن کانال هاشون، شروع میکنن به گذاشتن هر چیزی که میخوان تو دهن اون روباه زبون بسته. آخه واقعا چرا؟! تو که داری اینقد زحمت میکشی برای ساخت ایده. حداقل به اسم خودت تمومش کن! خدایی میدونید این کار چه استعدادی میخواد؟! گنجوندن فلسفی ترین متون موجود در بازار [ ! ]، توی حداکثر چهار دیالوگ، که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
*****

شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادى مسکونى رو ماسه‌ها به روز آوردم پرت افتاده‌تر از هر کشتى شکسته‌ئى که وسط اقیانوس به تخته پاره‌ئى چسبیده باشد. پس لابد مى‌توانید حدس بزنید چه جور هاج و واج ماندم وقتى کله‌ء آفتاب به شنیدن صداى ظریف عجیبى که گفت: "بى زحمت یک برّه برام بکش!" از خواب پریدم.
_ ها؟
_ یک برّه برام بکش...
چنان از جا جستم که انگار صاعقه بِم زده. خوب که چشم‌هام را مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوىِ بسیار عجیبى...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
*****


... آن‌ها عاشق عدد و رقم‌اند. وقتى با آن‌ها از یک دوست تازه‌تان حرف بزنید هیچ وقت ازتان درباره‌ء چیزهاى اساسى‌اش سوآل نمى‌کنند که. هیچ وقت نمى‌پرسند " آهنگ صداش چه طور است؟ چه بازى‌هائى را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع مى‌کند یا نه؟" _ مى‌پرسند: "چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چه‌قدر حقوق مى‌گیرد؟" و تازه بعد از این سوءال‌ها است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
*****


روز پنجم باز سرِ گوسفند از یک راز دیگر زندگى شهریار کوچولو سر در آوردم. مثل چیزى که مدت‌ها تو دلش به‌اش فکر کرده باشد یک‌هو بى مقدمه از من پرسید:
_ گوسفندى که بُتّه ها را بخورد گل ها را هم مى‌خورد؟
_ گوسفند هرچه گیرش بیاید مى‌خورد.
_ حتا گل‌هائى را هم که خار دارند؟
_ آره، حتا گل‌هایى را هم که خار دارند.
_ پس خارها فایده‌شان چیست؟
من چه مى‌دانستم؟ یکى از آن: سخت گرفتار باز کردن یک مهره‌ى سفتِ موتور بودم. از این که یواش یواش بو مى‌بردم خرابىِ کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #6
*****


هشتمین روزِ خرابى هواپیمام تو کویر بود که، در حال نوشیدنِ آخرین چکّهء ذخیره‌ء آبم به قضیه‌ء پیله‌وره گوش داده بودم. به شهریار کوچولو گفتم:
_ خاطرات تو راستى راستى زیباند اما من هنوز از پسِ تعمیر هواپیما برنیامده‌ام، یک چکه آب هم ندارم. و راستى که من هم اگر مى‌توانستم خوش‌خوشک به طرف چشمه‌ئى بروم سعادتى احساس مى‌کردم که نگو!
درآمد که: _دوستم روباه...
گفتم: _ آقا کوچولو، دورِ روباه را قلم بگیر!
_ واسه چى؟
_ واسه این که تشنگى کارمان را مى سازد. واسه این!
از استدلال من چیزى حالیش نشد و در جوابم گفت:
_...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #7
*****


شش سال گذشته است و من هنوز بابت این قضیه جایى لب‌ترنکرده‌ام. دوستانم از این که مرا دوباره زنده مى‌دیدند سخت شاد شدند. من غم‌زده بودم اما به آن‌ها مى‌گفتم اثر خستگى است.
حالا کمى تسلاى خاطر پیدا کرده‌ام. یعنى نه کاملا... اما این را خوب مى‌دانم که او به اخترکش برگشته. چون آفتاب که زد پیکرش را پیدا نکردم. پیکرى هم نبود که چندان وزنى داشته باشد... و شب‌ها دوست دارم به ستاره‌ها گوش بدهم. عین هزار زنگوله‌اند.
اما موضوع خیلى مهمى که هست، من پاک یادم رفت به پوزه‌بندى که براى شهریار کوچولو کشیدم تسمه‌ى چرمى اضافه کنم و او ممکن نیست بتواند آن را به پوزه‌ى بَرّه ببندد. این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #8
به جرات میتونم بگم شهریار کوچولو، یکی از معدود کتاباییه که هیچ وقت از خوندنش خسته نمیشم. کتابی که با قلمی بسیار شیرین نوشته شده و با سادگی تمام، چیز هایی رو به یادمون میاره که مدت هاست ازش غافل شدیم. راستش این کتاب برای من یه جورایی حکم حافظ رو داره. هیچ شباهتی به هم ندارن، میدونم؛ ولی هر کس، با توجه به زندگی خودش اونو تفسیر میکنه و همین برای من کافیه. یک نفر کتاب رو میخونه و بائوباب هایی رو تو زندگیش میبینه که میتونست مدت ها پیش با اندک توجهی از بین ببرتشون_ اما خب، اون چنان در گیر روزمرگی ها و کارهای جدی[ ! ] خودش شد که حالا اونا بزرگ شدن و ریشه دووندن تو زندگیش و هیچ جور نمیشه حریفشون شد.
یک نفر به محض خوندن کتاب میفهمه مدت هاست،کاری به جز جلب توجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #9
Screenshot_۲۰۱۷-۰۴-۲۸-۲۲-۰۰-۱۰.png

کافه پیانو

تا حالا شده از خواب بیدار شین و تا پنج دقیقه، گیج و منگ فکر کنین "مگه من الان اونجا نبودم؟..."
حال و هوای این کتابم دقیقا همونجور بود. داستان که تموم شد، تا چند ثانیه قدرت درک اطرافمو نداشتم: مگه من الان تو کافه نبودم؟! *
یکی از نکات مثبت داستان واقعی بودن شخصیتاش بود. نه کسی سیاه سیاه بود و نه کسی سفید مطلق.
همچنین پرداختن به کوچک ترین جزییات در کنار داستان اصلی، جوری فضا رو دلنشین می کرد که احساس میکردم کتاب به دست رو یه صندلی کنار پنجره نشستم و اتفاقاتو به چشم خودم میبینم
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #10
*****

هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را، حالا هرچه که می خواهد باشد؛ پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام. یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم. یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدم ها، منزلت معنوی می دهد. از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی، تصنعی بودن شان پیداست.

پس بی هیچ تکلفی، به تان می گویم وبرایم اهمیتی ندارد که تا چه حد ممکن است ازش برداشت نا درستی داشته باشید. اعتراف می کنم که حالم دارد از بیشتر چیز ها به هم می خورد و قبل از همه، از خودم.


ازاین که شش هفت سال آزگار است نتوانسته ام یک دست کت و شلوار تازه بخرم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
19
بازدیدها
238
عقب
بالا