عشق نیرو و حرارتی است که از کالریها و پروتئینی که
وارد بدن من میشود؛ زائیده نمیشود.
یک منبع نمیدانمی دارد که تمام وجود مرا ملتهب میکند
و میگدازد و حتی به نفی خویش وادار میکند…
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک میپاشد
و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم…
هر چه مغرورتر باشی
تشنه ترند برای با تو بودن
و هرچه دست نیافتنی باشی
بیشتر به دنبالت می آیند؛
امان از روزی که غروری نداشته باشی
و بی ریا به آنها محبت کنی
آن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛
ساده از کنارت عبور می کنند …