داستان کوتاه توکای پیر

  • نویسنده موضوع S.LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 127
  • کاربران تگ شده هیچ

S.LOTFI

مدیر بازنشسته‌ی ادبیات+ نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,238
پسندها
31,561
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
20
سطح
37
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
توکای پیری تکه نانی پیدا کرد، آن را برداشت و به پرواز در آمد.
پرندگان جوان این را که دیدند، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند.
وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می‌کنند، نان را به دهان ماری انداخت و با خود فکر کرد، وقتی کسی پیر می‌شود، زندگی را طور دیگری می‌بیند، غذایم را از دست دادم. اما فردا می‌توانم تکه نان دیگری پیدا کنم.
اما اگر اصرار می‌کردم که آن را نگه دارم، در وسط آسمان جنگی به پا می‌کردم. پیروز این جنگ، منفور می شد و دیگران خود را آماده می‌کردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را می‌انباشت و این وضعیت می‌توانست مدت درازی ادامه پیدا کند.
 
امضا : S.LOTFI

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا