متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کوتاه برای کرد کودکان نازنین پیرانشهری

  • نویسنده موضوع Gone
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 191
  • کاربران تگ شده هیچ

Gone

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,289
پسندها
5,784
امتیازها
24,673
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
نمی دانم برگ ریزان و برف ریزان های آذربایجان را تجربه کرده اید یا نه

...

ساعت 7 صبح، چهره خواب آلود کودکانه، سختی ترک لحاف های پشمی گرم، صبحانه نیم و نصفه خورده یا نخورده و کوله ای از مشق های نوشته شده یا نشده و بعد ترک خانه

گام به گام، هوای سرد، خاطره گرمی خانه را می ربود

سنگ فراش ها را می شمردم

تیرهای چراغ برق

چهار راه ها

و در رویای زمانی که بزرگ خواهم شد می غلتیدم تا یخ زدگی گونه هایم فراموش شود

نصف مسیر مدرسه را که پیش می رفتم، دیگر شمارش سنگ فرش ها و تیر ها و غلتیدن در رویاها توان تحمل سرما را نمی داد ..

و شروع به رویا پردازی در مورد بخاری مدرسه می کردم

و دیدن بچه ها و گرم شدن در کنار بخاری

و نیمه راه نیز، اینچنین با سرما در جنگ بودم

و هر روز اینچنین یک گام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا