در چین و چروکِ کنار چشمت
در لا به لای موهای سپید شده ات
در کنارِ آرامشِ دستانی که لطافتش را کارِ خانه گرفته
در دردِ کمرت
در دردِ پاهایت
در قرص های رنگارنگی که همراهت شده است
فرزندی میبینی که خودخواه،بی توجه به پیری ات میخواهد جوانی کند
مرا کنارِاین همه
ببخش…
خط های لبخندت وقتی که میخندی
خط میزند روی هرچه اتفاق ناگوار است
دست هایت مقدس ترین بارگاهی ست
که بوسه بر آن
مرا به تمامِ خواسته هایم میرساند…
مادر ...
مینویسم “میم”
تو اما هزار و چند بار،
برایم معنا میکنی
“مبادا جایی
کسی دلت را شکسته باشد جانم”
مینویسم “الف”
که یعنی
“انتظار میکشم از صمیم قلب
که روزی برسد و
شانه باشم برای جبرانِ محبت های مادرانه ات”
که روزی برسد و افتخار کنی برای داشتنم!
مینویسم “مادرِ عزیزِ خوبِ من”
که یعنی خدا
مثلِ همیشه
از تمامِ خواستنی های روی زمین
بهترینَش را نصیبِ من کرد!
و من چقدر خوشبختم،
برای داشتنت وسطِ اینهمه دلهره ی لعنتیِ بچگانه!
یکدفعه احساس می کنی خسته ای،
بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست…
به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی
برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن…
آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن…
به اینجا که میرسی
نه دلتنگ می شوی نه دلخوش…
می گویی بی خیال!
و این بی خیالی غمگین ترین حس دنیاست…!
قول هایی هستند به اسم قولهای دخترانه،
که فقط از قلب دخترهای عاشق برمیآیند.
جنسشان از احساس است.
نمیشکنند؛ حتی با شکستن قولهای مردانه…
به من قول داده بودی هرگز از چشمهایت نمیافتم؛
گفتی مردانه، اما افتادم.
به تو قول داده بودم هرچه شد پایت بمانم،
دخترانه…
ماندم!