متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان دل‌شکن | bunny / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 433
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «دل‌شکن» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

لآجِوَرْد

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,547
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
  • #2
حسبی الله و کفی...
«نقد همراه رمان دل‌شکن»

#4
"نُروژ_اسلو"
نگاهی به لباس‌های پاره شده‌اش که آمیخته با خون بود انداخت، پیراهن نقره‌ای تنش از شانه جر خورده بود، لب‌هایش را با بغض روی هم فشار می‌داد، کارد میوه‌ خوری که در دستش بود هیستریک‌وار می‌لرزید. [ آیا کارد میوه خوری می‌لرزد؟! به قطع یقین مقصود شما لرزیدن دست‌های کاراکتر است. بهتر است اینطور بنویسید تا منظور شما واضح‌تر به مخاطب منتقل شود: دستش که کارد میوه‌خوری را در بر داشت، هیستریک‌وار می‌لرزید. ] چشم‌های درشت کشیده‌اش لبالب از اشک بود و قلبش از زور ترس و تنهایی محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #3
نقد پست سی‌ام رمان دل‌شکن توسط منتقد WHITE SKY

نفس قلپی از چایش می‌نوشد و رایحه‌ی دارچین را با تمام وجودش می‌بلعد و لبخندی کوچک روی لب‌های برجسته‌ی زرشکی رنگش می‌نشاند و رو به مژده که ابروهای هاشور خورده‌اش در هم است می‌گوید:
- راستی مامانت کی قراره از مشهد برگرده؟
*«و» زیاد تکرار شده، بهتره به جای دو تای اولی ویرگول بذارید.
مژده موهای فر کوتاهش را پشت گوشش می‌فرستد و با حالتی که بی‌میل بودنش را نسبت به برگشت مادرش نشان دهد صورت کشیده و زاویه‌دارش را کج و کوله می‌کند و نگاه قهوه‌گونش را دور میز می‌چرخاند و با دیدن قوطی گرد و سبز رنگ کرم مرطوب کننده سمتش کمی خودش را به جلو می‌کشد و قوطی را بر می‌دارد و در همان حالت که مشغول باز کردن درب قوطی است می‌گوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #4
نقد پست سی و یکم رمان دل‌شکن توسط منتقد WHITE SKY

دست‌های رادوین کنار پهلویش می‌افتد و مغموم و طلبکار(نگاهش رو توصیف کنید که چه احساساتی توش موج می‌زنه و حالت اجزای صورتش چجوریه. آیا عضوی رو منقبض کرده؟ نظم تنفسش چطوره؟ بهتره به جای اینکه بنویسید «مغموم و طلبکار به نفس زل می‌زند» به مخاطب نشون بدید که نگاهش مغموم و طلبکاره، تصویرش رو ترسیم کنید) به نفس زل می‌زند که جدی و خونسرد به او زل زده است(اینجا هم باز بهتر می‌شد اگه در حد دو-سه جمله‌ی کوتاه حالت نفس دقیق‌تر توصیف می‌شد). سمتش قدمی کوچک برمی‌دارد، جاوید که از نگاه هر دو فهمیده بود(درسته که از فعل «فهمیده» یا «فهمیده است» استفاده کنید. چند جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #5
نقد پست سی و دوم رمان دل‌شکن توسط منتقد WHITE SKY

رادوین عصبی می‌خندد، باور نمی‌کرد(نمی‌کند✓) این زن نحیف را. اما سری از روی تاسف(تأسف✓) تکان می‌دهد و(به جای واو بهتر بود ویرگول بذارید) لبخندش را می‌خورد و تیر خلاص را به قلب نفس که بی‌امان می‌کوبد می‌زند.
- آره خب! آره! من چه‌طور فراموش کرده بودم؟[ شانه‌ای بالا می‌اندازد و پوزخندی می‌زند] چطور فراموش کرده بودم که تو همیشه همچین آدمی بودی!(این جمله با واژه‌ی پرسشی شروع شده و پرسشی محسوب میشه، اگه رادوین با لحن پرسشی اینو میگه در پایان جمله باید ؟! یا ؟ بیاد) الان هم بچه‌ت رو ول می‌کنی میری دختر پسته؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #6
نقد پست سی و سوم رمان دل‌شکن توسط منتقد WHITE SKY

نفس بعد از رفتن رادوین خم می‌شود و محکم دلوین را بغل می‌کند آنقدر سفت و محکم بهم می‌چسبند تا برای مدت‌ها این آغوش گرم و امن را ذخیره کنند.(احساسی که دارن و احساسی که موقعیت بهشون داده توصیف کنید. می‌ترسن که همدیگه رو از دست بدن؟ دلوین اضطراب داره؟ دلش می‌خواد توی بغل مادرش بمونه؟ چه فکری راجع به پدرش و حرفایی که زد میکنه؟ بغض داره؟ حال و هواشونو توصیف کنید. بذارید مخاطب با هردوشون هم‌ذات پنداری کنه و بفهمتشون)
***
- می‌تونم یکی از ماشین‌هاتون رو قرض بگیرم؟ گواهینامه دارم نگران نباشین!
جاوید لیوان شربت آب‌آلبالویش را از لب‌هایش جدا می‌کند و خیره به قامت نفس که چمدان‌هایش را جمع کرده بود[COLOR=rgb(243...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #7
به نام خدا
نقد همراه رمان دل شکن
با هر مشقتی بود از آن کوه با آن پاشنه‌ها پایین آمد، رادوین و بردیا جلوتر از او به پایین کوه رسیده بودند و قبل از آن که نفس همراه جاوید به پایین کوه برسند(برسد)، سوار ماشین شده بودند و با سرعت رفته بودند. با خستگی موهای بلندش را از روی شانه‌هایش کنار می‌زند و به عقب پرتاب می‌کند، (بهتر است برای تثبیت یکی از ویژگی‌های شخصیت اشاره‌ای اندک به مدل مو داشته باشید، برای جلوه‌ی استقرار در صحنه می‌توانید به باد درهم تنیده درون موهای شخصیت و... اشاره کنید) سمت کوپه‌ی مشکی رنگی که از جاوید قرض کرده بود می‌رود و در ماشین را باز می‌کند و روی صندلی آن جاگیر می‌شود، سرش را میان دست‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #8
نفس سست و بی‌جان به جاوید زل می‌زند، قلبش ضعف کرده بود و تن خسته‌اش بدتر! صدایش کشدار و پر از لرز می‌شود و کلافه دور خودش می‌چرخد. باید مطمئن می‌شد. (توصیفات اندکی محدود و سرد جلوه کرده، به عنوان کسی که حیران و سرگشته است احساسات کافی و قابل درک نیست و فاقد حس است. شخصیت در لحظه به دنبال چرایی‌ست، چرا و چگونه؟ اینکه از قبل مطمئن بوده که سیاوش را به قتل رسانده و حالا او زنده است! درون شخصیت چه سوالاتی پدید آمده؟ درون شخصیت چه خبر است؟ کلافگی را بیشتر جلوه دهید؛ پلکان لرزان، قدم‌های بی‌قرار و ضربان نامنظم و... اگر با هر سوالی که شخصیت در این حین از خود می‌پرسد همراه باشد و نیمی از حالاتش را همراه حالات درونی‌اش همراه کنید حس را به راحتی به مخاطب منتقل کرده اید⇦...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #9
لب‌های کش آمده‌ی جاوید جمع می‌شود و برق نگاه خندانش پر می‌کشد، چیزی در دل این زن مدفون شده بود که نگاهش خالی از امید و حرف‌هایش، حرف نبودند ها هر کدام از کلماتی که از دهانش بیرون می‌جهید، یک حکایت! (علامت تعجب حذف شود) یک زندگی و یک راز سر به مهر بود. نفس نگاهش را دورتادور اطرافش که پوشیده از درخت‌های وحشی و صخره‌های تیز بود می‌چرخاند و لبخند کوچکی روی لب‌های برجسته‌اش می‌نشاند و می‌پرسد: - به نظرت، این آب و خاکی که برای رادوین و نفس جهنم شدن! می‌تونن برای دلوین و نفس بهشت بشن؟! جاوید با سوالش چیزی در اعماق قلبش سر می‌خورد و لبخند کوتاهی می‌زند و مطمئن می‌گوید: - میشه! مگه جرات داره که نشه؟ سنگ روی سنگ یند نمی‌کنم اگه نشه! خندید، تلخ اما زیبا، از همان‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #10
حرفش را می‌زند و چند قدم از جاوید دور می‌شود و سمت ماشین می‌رود، دلش می‌خواهد زودتر برود و دخترکش را بغل کند، دلش برای صدا و بوی تنش تنگ شده بود. - نفس! توجه‌ای به سوالی بودن لحن صدای جاوید نمی‌کند و قدم دیگری برمی‌دارد و می‌گوید: - جاوید بیا زودتر بریم دلم برای دلوینم تنگ شده! (حس مادرانه و دلتنگی، اندکی حس نگرانی از واکنش رادوین به دیدار دوباره نفس و دلوین را ت صیف کنید) جاوید قدم کوتاهی برمی‌دارد و نگاهی به لباس‌های خیس و نم‌دارش می‌اندازد و با تردید اما لحن کاملاً خشک و جدی می‌گوید: - فکر می‌کردم وقتی از پرتگاه خودت رو بندازی پایین، دلت براش تنگ نمیشه! کلامش باعث می‌شود، سر جایش خشک شود و قلب بی‌قرارش برای لحظه‌ای نکوبد. آب دهانش را قورت می‌دهد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)
عقب
بالا