متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان من بی‌شباهت به تو نیستم | fatemeh.not / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 349
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «بی‌شباهت به تو نیستم» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #2
نقد پست چهارم رمان من بی‌شباهت به تو نیستم توسط منتقد WHITE SKY

عراق، کربلا؛ ساعت: ۱۰:۱۵ قبل از ظهر.

بوی خوش بهارنارنج‌ که از فرفر‌ه‌های حرم در فضا پخش میشد(می‌شد✓)؛ آرامشی وصف‌نشدنی بر وجودش تزریق می‌کرد. پاهای جوراب پوشیده‌اش بر روی سنگ‌های مرمرین بین‌الحرمین سرمایی دل‌پذیری(سرمای دلپذیری یا سرمایی دلپذیر✓) به وجودش می‌رساند. اصلا آن‌جا همه‌چیز خوب بود. صدای همهمه مردم، نوحه‌سرایی، دعا و راز نیاز زائرین قلبت را بیش از پیش به او نزدیک می‌کرد.
دست بر سـینه نهاد و در مقابل حرم ارباب سر جدا، سر فرود آورد.
- السلام‌علیک(السلام علیک✓) یا سید الشهداء.
کمر راست کرد و روی پاشنه‌ی [COLOR=rgb(0...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #3
نقد پست پنجم رمان من بی‌شباهت به تو نیستم توسط منتقد WHITE SKY

از هول و ولای مادرش خنده‌اش گرفته بود. از لبه‌ی حوض بلند شد و گفت:
- سلام خانم؛ نه‌بابا(نه بابا✓) مادر من چه‌خبری، چه اتفاقی؟! هیچی نشده همه‌چیز در امن و امانه.
طاهره خانم که دولبه‌ی چادر نامنظمش(منظورتون از نامنظم رو توصیف کنید) را به دست داشت؛ روی تخت کنار درب ورودی که زیر پنجره‌ی بزرگ آبی‌رنگ قرار داشت، فرود آمد. دست‌به زانو گرفت و گفت(صداش آروم بود یا بلند؟ صداش می‌لرزید؟ چه حسی داشت؟ حالت صورتش چطور بود؟ مثلاً اخم داشت؟ ظاهرش رو یکم توصیف کنید):
- پس چی‌شده(چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #4
نقد پست ششم رمان من بی‌شباهت به تو نیستم توسط منتقد WHITE SKY

مشهد، فرودگاه بین‌المللی شهید هاشمی نژاد؛ ساعت: ۰۸:۰۰ قبل از ظهر.
صدای همهمه‌ی بلند مردم در فرودگاه، اولین خوش‌آمدگویی(خوشامدگویی✓) به میهمان تازه‌رسیده بود. صدای ظریف زنی که پرواز‌ها رو(با توجه به اینکه نثر مونولگ‌ها معیاره، را درسته) اعلام می‌کرد، در میان صوت مردم گم شده بود و با موج آوا‌ها گاه بر گوش مستمعین می‌نشستند(نهاد مفرده، نیازی نیست فعل جمع بسته بشه؛ و اینکه می‌تونستید صدای مردم و همهمه رو توصیف کنید، که چه صداهایی میومد و در اون بین چه صداهای دیگه‌ای شنیده می‌شد).
چمدان‌ها را از روی رگال متحرک برداشت. دو چمدان کوچک؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #5
نقد پست هفتم رمان من بی‌شباهت به تو نیستم توسط منتقد WHITE SKY

با تعجب به جمعیتی که در خانه‌یشان(خانه‌شان✓) گرد آمده بودند نگاه دوخت. حدوداً بیست نفر یا شاید هم بیشتر. همسایه‌ها و اقوام نزدیک آمده بودند(خب، چه کسانی؟ چه حالتی داشتن؟ مثلاً لبخند می‌زدن و وقتی این سه‌ نفر وارد شدن صلوات فرستادن؟ واکنش‌ها و حرکات اونها رو به تصویر بکشید).
حاج‌مصطفی، روحانیِ مسجد جلو آمد و گفت(ظاهر ایشون رو توصیف کنید):
- زیارت قبول پسر، خوش اومدی.
- ممنون حاج‌آقا؛ ان‌شاءالله نصیب شما هم.
تنگ، پیرمرد را به آغوش کشید. پیرمردی که در دوران کودکی‌اش که یتیمِ زخمی التیام‌ناپذیر بود برایش دستش را گرفته بود، او مردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #6
#30


- نه ولی می‌تونم بگم خودشه... نکنه... نکنه فقط قصدش از این همه موش و گربه بازی؛ دور کردن شما از مشهد باشه؟

نگاه ترسیده‌اش از صفحه‌ی مانیتور به چشمان عباس لغزید. نکند... نکند واقعاً؛ وای خدای من چقدر احمق شده بود. (توصیف اون حس ترس رو بسط بدید، مثلاً نفس‌های بریده بریده، عرق سرد، رنگ پریدگی، مردمک‌های لرزان، لرزیدن یا هرچیزی که به خلاقیت خودتون بستگی داره)

حینی که سمت درب اتاق حرکت می‌کرد با صدای بلندی، روبه عباس فریاد زد.

- هادی رو بفرست چهره‌نگاری. می‌گفت چشماش رو دیده. عکسش رو برام بفرست. سریع باش عباس... ‌.

عباس از سال‌ پایینی‌های دوره دانشکده‌اش بود و از کارش مطمئن بود. (در جمله بندی‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22
عقب
بالا