- نویسنده موضوع
- #1
1
یك روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در یكی از پیچهای گردنه جاجرود پیرمردی دهاتی ناگهان جلوی اتومبیل اوپیدا شد ود ستش را از شیشه اتومبیل داخل كرد. او از جا پرده و با هفتتیری كه همیشه كنار اتومبیلش بود به وی شلیك كرد و پیرمرد افتاد.سپس پیاده شد و به آجودانش گفت او را كاوش كنید.
همانطور كه پیرمرد مشغول جان كندن بود او را تفتیش كردند و جز مكتوبی كه به زمین افتاده بود چیزی نیافتند كه در آن دادخواهی از رفتار امنیه كرده بود اما رضاشاه بدون اینكه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد.
2
رضاشاه سه چیز را خیلی دوست میداشت، تریاك، پول، كبكبه و عظمت. برای این سه چیز بیاختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممكن بود. یك روز موقعی كه برای افتتاح راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.