حتی قربون صدقه رفتناشم فرق داشت با همه، نمی گفت عمرم، نفسم، عزیزم!
صداش که می کردم میگفت:
- جانم چشمام؟
این چشمام گفتنشم فلسفه داشت برای خودش...
می گفت:
- بی بیم همیشه بهم میگه چشمام، هروقتم ازش میپرسم چرا؟ میگه یه وقتایی، هیچ فرقی نیست بین نبودن چشمای یه آدم و مُردنش...
آدمی که مزه ی دیدنو چشیده باشه، چشماش اگه نباشه دنیاش تیره و تار میشه...
طبیعیه که دیگه هیچی و هیچکسی رو نمیبینه، نمی تونه که ببینه! براش سخت میشه ساده ترین کارا، دلش همیشه تنگه، همهش دلتنگ رنگ و نور و روشنائیه...
آدمِ بینا، بدون چشماش خیلی چیزا کم داره...
گاهی وقتا حتی خودِ زندگی رو!
میگفت:
- فدای چشمات برم چشمام! به سرت نزنه نباشی یه وقت...
که اگه نباشی، دیگه نه شب می مونه برام، نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
محبوبم! هر جایی که هستی، قول میدم برعکسِ گلزار که زمین و آسمون و نگاه می کرد، من تو اون لحظه، تو تک تک اون ثانیه ها تو چشمای خوشگلت نگاه کنم و با محبت و شوق و اشتیاقِ کامل بهت بگم: