- نویسنده موضوع
- #1
خنده هایت مرا میبرد نا کجا
شده ای در دل من تو فرمانروا
من به دریا زدم با تو عاشق بشم
من شدم کشتی و تو شدی نا خدا
گیسوان تو طوفان این ساحل است
عاشق آن نیست که در عاشقی عاقل است
دل ندارم ببینم که چشم بسته ای
آنچه دیوانه ی چشم تو شد دل است
از هوای تو هوایی شده ام جان جان
چه شود تو شوی در کلبه ی دل مهمان
چشم تو برده دگر از دل من ایمان
آمدی دل ببری چشم دلم روشن
من برای تو و تو باشی برای من
نکند عطر تو رو باد ببرد از تن
تو به دریا زدی با تو عاشق شدم
دور شدی لحظه ای خیس هق هق شدم یار
گم شده توی موهای تو کهکشان
قفل چشمان تو میشود این زبان
رد شدم با تو من از زمین و زمان یار
رد شدم با تو من از زمین و زمان یار
از هوای تو هوایی شده ام جان جان
چه شود تو شوی در کلبه ی دل مهمان
چشم تو برده...
شده ای در دل من تو فرمانروا
من به دریا زدم با تو عاشق بشم
من شدم کشتی و تو شدی نا خدا
گیسوان تو طوفان این ساحل است
عاشق آن نیست که در عاشقی عاقل است
دل ندارم ببینم که چشم بسته ای
آنچه دیوانه ی چشم تو شد دل است
از هوای تو هوایی شده ام جان جان
چه شود تو شوی در کلبه ی دل مهمان
چشم تو برده دگر از دل من ایمان
آمدی دل ببری چشم دلم روشن
من برای تو و تو باشی برای من
نکند عطر تو رو باد ببرد از تن
تو به دریا زدی با تو عاشق شدم
دور شدی لحظه ای خیس هق هق شدم یار
گم شده توی موهای تو کهکشان
قفل چشمان تو میشود این زبان
رد شدم با تو من از زمین و زمان یار
رد شدم با تو من از زمین و زمان یار
از هوای تو هوایی شده ام جان جان
چه شود تو شوی در کلبه ی دل مهمان
چشم تو برده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.