متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان لبخند بعد از تو | NARGES.AV / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع paaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 273
  • کاربران تگ شده هیچ

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «لبخند بعد از تو» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

M.JOUDI❁

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
44
 
ارسالی‌ها
960
پسندها
67,096
امتیازها
58,773
مدال‌ها
36
سن
21
  • مدیر
  • #2

شلوارم را بالا کشیدم و به قیافه شلخته‌ام در آینه شکسته نگاهی کردم، دستی به موهایی که در هوا معلق شده‌اند می‌کشم و چشمک مسخره‌ای به خودم در آینه می‌زنم، زیر لب آهنگی را زمزمه می‌کنم و می‌گویم: (می‌تونی بیشتر بسط بدی مطلب رو.)
- هی بادی، پاشو برویم ببینم امروز چه دستگیرمان می‌شود. ("هی بادی پاشو برویم" یه جورایی نه معیاره و نه محاوره! یا باید نوشته بشه "هی بادی بلند شو/ برخیز تا برویم" و یا "هی بادی پاشو بریم". که پیشنهاد من مدل دومه. چون دیالوگ محاوره برای مخاطب اصولا قابل درک‌تر و راحت‌تره.)
در خانه را باز کردم و دست به کمر به دریاچه روبه‌رو خیره شدم، به اطراف نگاهی کردم، باز هم این پسرک بی‌ریخت معلوم نیست کجاست! بیخیال او به سمت خیابان حرکت کردم، آدامسم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : M.JOUDI❁

M.JOUDI❁

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
44
 
ارسالی‌ها
960
پسندها
67,096
امتیازها
58,773
مدال‌ها
36
سن
21
  • مدیر
  • #3

بعد از خوردن نان از کوچه بیرون آمدم و سرکی کشیدم، مثل اینکه امن است، (این دو جمله از نظر زمانی باهم نمی‌خونن. بهتر بود اینجوری می‌نوشتین: "به نظر امن می‌رسید" و یا جنله‌ی قبلی را کمی تغییر بدید تا با جمله‌ی دوم متناسب باشه.) به سمت کتابخانه آقای واتسون حرکت کردم، تنها تفریحی که می‌توانستم داشته باشم (،) خواندن کتاب بود، (.) در را به سمت داخل هل دادم و وارد شدم، آقای واتسون بر روی چهارپایه بلندش ایستاده بود و کتاب‌ها را جا به جا می‌کرد.
- سلام آقای واتسون.
صورتش را برگرداند و لبخندی زد.
آقای واتسون: (نیاز به نوشتن اسم نیست! با توجه به توصیفات مخاطب متوجه میشه که الان چه کسی می‌خواد صحبت بکنه.) هی! سلام آیلا، باز هم آمده‌ایی کتاب بار کنی و ببری؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.JOUDI❁

M.JOUDI❁

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
44
 
ارسالی‌ها
960
پسندها
67,096
امتیازها
58,773
مدال‌ها
36
سن
21
  • مدیر
  • #4

به خودم در آینه نگاهی انداختم موهای خرمایی‌ام ژولیده و درهم گره خورده بودند، چهره‌ام همانند همیشه رنگ‌پریده بود.
مایک: (نیاز به گفتن اسامی نیست.) آیلا سریع باش دگر (بهتره بگین "دیگر")، دیر کنیم بقیه را استخدام می‌کنند.
دستی به پیراهن کهنه و شلوار رنگ و رورفته‌ام می‌کشم و از خانه بیرون می‌روم، با مایک سوار اتوبوس شدیم و تا رسیدن به مقصد حرفی نزدیم، کم‌کم پلک‌هایم داشتند سنگین می‌شدند که مایک تنه‌ای زد و گفت:
- بیدار شو رسیدیم.
ایستادم و شلوارم را که داشت می‌افتاد بالا کشیدم و پیاده شدم، مایک به کارخانه بزرگ مقابل اشاره کرد و گفت:
- این‌جاست، دیگه از این به بعدش را باید تنها بروی.
سری تکان دادم و وارد شدم، راهروی بزرگ و بلندی که در دوطرف (دوطرف:zarbd:دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.JOUDI❁

M.JOUDI❁

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
44
 
ارسالی‌ها
960
پسندها
67,096
امتیازها
58,773
مدال‌ها
36
سن
21
  • مدیر
  • #5

مرا پشت میزی کنار خودش نشاند و گفت:
- نخ‌های هم‌رنگ را در جعبه‌ایی (بهتره بگین "یک جعبه") بگذار و بعد همین‌طور ادامه بده، فقط همین.
دست‌هایم را بر روی میز گره کردم و گفتم:
- یعنی به همین آسانی استخدام شدم؟!
لبخندی زد و گفت:
- خب راستش یک هفته کار خواهی کرد و اگر خانم کارتر از عملکردت راضی بود، برای همیشه خواهی ماند.
خودم را نزدیکش کردم و به آرامی در گوشش زمزمه کردم:
- رئیس این‌جا که احتمالاً به دنبال دختر‌های جوان که راه نمی‌رود؟ (بهتره یکی از "که"های جمله رو حذف کنین.)
بتی با تعجب نگاهم کرد، دستم را مقابل صورتش تکان دادم که به خودش آمد و گفت:
- در رابطه با آقای هادسون این‌طور حرف نزن، همه ما مدیون‌شان هستیم.
اوه! چه تعریفی‌هم (تعریفی هم) می‌کند پاچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.JOUDI❁

M.JOUDI❁

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
44
 
ارسالی‌ها
960
پسندها
67,096
امتیازها
58,773
مدال‌ها
36
سن
21
  • مدیر
  • #6

«آیلا»
مشغول کارم شده بودم که ناگهان همه از جا برخاستند، با تعجب نگاه‌شان (نگاهشان) می‌کردم که بتی به کنارم آمد و گفت:
- از جایت بلند شو آقای هادسون رئیس کارخانه آمدند.
چشم‌هایم را در حدقه چرخاندم و ایستادم، «حال انگار مقام مهمی است که این گونه (این گونه:zarbd:این‌گونه:teksab:) همه از جا برخاستند» به انتهای راهرو نگاه کردم که مردی بلند قامت با موهایی یک دست سفید و کت و شلوار خوش دوختی بر تن (این‌جا یه "همان‌طور" اضافه کنین جمله‌تون قشنگ‌تر میشه.) برای همه سر تکان می‌داد و لبخند می‌زد و به ما نزدیک‌ می‌شد (تعداد "و" تو این جمله خیلی زیاد بود‌‌. وقتی جمله رو هی با آوردن این حرف ربط کش می‌دین ممکنه باعث خستگی ذهن مخاطب و یا گیج شدنش بشه.) به ما که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.JOUDI❁
عقب
بالا