من و دوستم سر صف نمیرفتیم توی کلاسها قایم میشدیم مدیر میاومد تمام کلاس ها رو میگشت ببینم کسی هست که صف رو جیم کرده باشه یا نه...
لعنتی کفش پاشنه دار میپوشید صدای قدمهاش توی سکوت مطلق ساختمون میاومد حتی الانم که تصور میکنم میترسممممم... عین ناقوس مرگ...
پشت دیوار قایم میشدیم از دم در کلاس فقط نگاه میکرد اگه میاومد توی کلاس شقه میشدیم قطعا... به کلاسی که ما توش بودیم میرسید قلبمون نه توی سینه بلکه قشنگ میاومد تو بغلمون میزد اون که میرفت این بدبخت هم بر میگشت سر جای خودش میزد دیگه..