- ارسالیها
- 1,312
- پسندها
- 6,264
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 26
- نویسنده موضوع
- #1
عصر غم انگیزی بود که هزاران نفر هستند
C'était un triste soir comme il y en a par milliers
وقتی این مرد نزد من آمد تا صحبت کنم
Quand cet homme est venu me voir pour parler
و حتی اگر دیر شده بود، منتظر من باشید و شام بخورید
Et même s'il était tard, pour m'attendre et pour dîner
میدونستم که منتظرش بودم
Je savais que c'était lui que j'attendais
و لبخندش را دیدم
Et je l'ai vu sourire
دیدم چشماش بهم میگه
J'ai vu ses yeux me dire
در لبخند غرق شو، کنارم بمان
Noyer dans un sourire, reste à mes cotés
می توانستم قلبش را حس کنم
J'ai pu sentir son cœur
ارتعاش در صد در ساعت
Vibrer à cent à l'heure
و ناگهان وقتی شنیدم که به من گفتند ترسیدم
Et soudain j'ai pris peur quand je les entendais me...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.