نظرسنجی نظرسنجی داستان‎های اساطیری از مسابقه تالارهای عمومی

  • نویسنده موضوع Amin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 442
  • کاربران تگ شده هیچ

داستان انتخابی شما؟

  • داستان شماره1

    رای 9 22.0%
  • داستان شماره2

    رای 12 29.3%
  • داستان شماره3

    رای 14 34.1%
  • داستان شماره4

    رای 9 22.0%

  • مجموع رای دهندگان
    41
  • نظرسنجی بسته .

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,916
پسندها
44,519
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
با عرض سلام و خسته نباشید
خدمت کاربران و مدیران زحمت‎کش انجمن
مخصوصا مدیران بخش عمومی
همونطور که میدونید، 32نفر از کاربران انجمن گیره یه مشت مدیر بی رحم افتادن و در تلاش هستن تا خودشون رو نجات بدن

حالا این 32 نفر از شما میخوان تا بیاین و بهترین استان رو انتخاب کنین


جهت خبردار شدن از اخبار مسابقه‎هم روی لینک زیر کلیک کنید
نتایج - گزارش لحظه به لحظه مسابقه عيدانه شگفت انگيز
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,916
پسندها
44,519
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
داستان شماره1

به نام ایزدِ خردمند و قادر
از همان قدیم الایام، داستان‌هایی بودند برای عبرت‌گیری مردمان سرزمین. در آن‌ها از تکبر، خودبینی، بخشندگی، ازخودگذشتگی و... صحبت می‌شد و هرگاه شخصی عملی می‌کرد و عاقبت کارش را می‌دید، بزرگان و خردمندان یکی را برمی‌گزیدند و به آن شخص نقل می‌کردند تا عبرت گیرد. یکی از همین داستان‌ها را امروز به شما بازگو خواهیم کرد تا شما نیز عبرت گیرید و در چاه‌های نادانی و سیاهی غرق نشوید. داستان امروز ما، در رابطه با پدریست مهربان و پسری متکبر! راهی که پدر باز کرده بود برای رشد، توسط پسر سوزانده شد و در نهایت شد تکه‌ای از هوایی که نفس می‌کشیم. در انتها فقط چند جمله می‌گویم و شما را وارد داستان این بخش می‌کنم تا شما نیز بتوانید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,916
پسندها
44,519
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
داستان شماره2

در چوسان قدیم، زمانی که حضرت جنتی هنوز در سنین جوانی خود سپری می‌کرد، کچلی می‌زیست به نام کریتوس.او کچلی بود که تنها به دو چیز می‌اندیشید، خون، جنگ!
روزی روزگاری کریتوس که فرزند خرس مانندش آترئوس را گم کرده بود، در حین جست و جوی او به کلبه ای رسید. از آنجا که روده بزرگ در حال خوردن روده کوچک بود، تصمیم گرفت به زور وارد آن خانه شده و چیزی بر بدن بزند، شاید نیز زنی بستاند.
به سوی در چوبی خانه رفت و در را کوبید. درون خانه اودین و فرزند فیل وزنش ثور درحال نگاه کردن به دختران انیمه ای بودند که صدای کوبیده شدن درب را شنیدند. در همان زمان کریتوس از پشت در چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,916
پسندها
44,519
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
داستان شماره3

هوهوی بلند باد در کوه المپ به پژواک درآمده بود و باری دیگر ایزدان در این مکان گرد هم آمده بودند تا از سرشت کودک تازه به دنیا آمده‌ی پوسایدون خبردار شوند.
پرومتئوس پیشگوی مقرب المپ، کودک را با احتیاط بر روی تخته سنگی در وسط محفل خدایان و زئوس بزرگ قرار داد، سپس دست‌هایش را باز کرد و چشمانش را بست تا انرژی آسمان‌ها را برای دیدن سرنوشت کودک جذب کند، نوری کورکننده از میان آسمان نیلگون بالای سرشان به روی او تابید و بدن لاغر و پوشیده در قبای سفیدش لرزید، دیری نپایید که چشمانش گرد غم گرفت و زئوس متحیر عصایش را به زمین کوبید و رعدی دل تاریک شب را شکافت. پرومتئوس چشمان آبی و غمبارش را باز کرد، با تأسف و خیرگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,916
پسندها
44,519
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
داستان شماره4

موهای پریشان و مشکی‌رنگش را از روی صورتش کنار زده و دستی به باریکه‌ی خونی که از گوشه‌ی لبش جاری بود، کشید. آب دهانش را به بیرون پرتاب کرد و خنده‌ای کرد:
- تو نمی‌تونی اودین رو شکست بدی، خصوصا توی این روز، روز جانشینی ثور. اون بیرون بیش‌تر از همیشه محافظت میشه.
هلا قدم‌های سخت و محکمش را به سمت لوکی که همچون حشره‌ای موزی روی زمین افتاده بود، کشید و خنده‌ای دیوانه‌وار از خود سر داد:
- لوکی، لوکی، لوکی!
خنده‌اش پس رفت و با سری کج شده، ثانیه‌ای لوکی را نگریست، سپس با سرعتی باورنکردنی خود را به لوکی رساند و با دست راستش، پذیرای گلوی لوکی شد. همان‌طور که دندان‌هایش را به هم می‌فشرد، با خشم ادامه داد:
- تو من رو به آزگارد می‌بری و روز جانشینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا