متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کوتاه انفاق

محمدشفیع دریانورد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
3
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
احمد روزی بیمارستان رفته بود ، توی حیاط بیمارستان بود که خانمی را دید سمت مردم می رود و با آنها صحبت میکند.
احمد توی سالن بیمارستان نشسته بود که همان خانم سمت او آمد و گفت دخترش بستری است و پولی ندارد که داروهای دخترش بخرد.
احمد به خانم گفت نسخه ات به من بده و همین جا بنشین.

احمد بعد چند دقیقه آمد و داروها را به خانم داد و از بیمارستان خارج شد.
احمد هر چه پول داشت ، واسه داروها داده بود دیگر پولی برای خودش نداشت ، هنوز احمد درب بیمارستان نرسیده بود که اس ام اس آمد ، وقتی گوشی اش نگاه کرد، دید مبلغ یک میلیون تومان به مناسبت روز مرد به حسابش واریز شده است ، احمد دوباره وارد بیمارستان شد تا دکتر برود.

نتیجه داستان:
آیه ۲۶۱ سوره بقره
مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا