داستان داستان فارسی | روح دختر بچه

  • نویسنده موضوع Amin~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 145
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin~

ارشد بازنشسته + کاربر قابل احترام
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
14,018
پسندها
50,038
امتیازها
96,915
مدال‌ها
162
سطح
52
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می‌کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت.
اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه‌ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره‌اش را کاملاً روی خود احساس می‌کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می‌پرسیدم که دختربچه‌ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می‌کند، می‌خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چراکه همان دختر بچه را دیدم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~
عقب
بالا