- ارسالیها
- 3,499
- پسندها
- 27,922
- امتیازها
- 58,173
- مدالها
- 27
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #1
"احد بلوموف" رییس شعبه یکی از بانکهای شهر دوشنبه بر خلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانواده اش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملاً هم ناراحت نشان می داد!
علتش هم این بود که معمولا در این روزها که مردم خود را برای جشن نوروز آماده می کردند، اکثر دوستان "بلوموف" حتی آنهایی که یک سال سراغش نیامده بودند، به دیدنش می آمدند و تقاضای وام می کردند!
"احد" که نمی توانست به همه آنها وام بدهد و در عین حال نه گفتن هم برایش سخت بود، نمی دانست چه کار کند؟! آن روز صبح موقع آمدن به بانک، "احد بلوموف" با دیدن پیرمردی که ماهی های قرمز می فروخت یادش آمد که زنش سفارش کرده حتماً برای سفره هفت سین ماهی های قرمز بخرد.
رئیس بانک همین کار را کرد و ماهی ها را داخل تنگ انداخت و...
علتش هم این بود که معمولا در این روزها که مردم خود را برای جشن نوروز آماده می کردند، اکثر دوستان "بلوموف" حتی آنهایی که یک سال سراغش نیامده بودند، به دیدنش می آمدند و تقاضای وام می کردند!
"احد" که نمی توانست به همه آنها وام بدهد و در عین حال نه گفتن هم برایش سخت بود، نمی دانست چه کار کند؟! آن روز صبح موقع آمدن به بانک، "احد بلوموف" با دیدن پیرمردی که ماهی های قرمز می فروخت یادش آمد که زنش سفارش کرده حتماً برای سفره هفت سین ماهی های قرمز بخرد.
رئیس بانک همین کار را کرد و ماهی ها را داخل تنگ انداخت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.