دفتر خاطرات مانهوا دفتر خاطرات مانهوا | ملکه جهنمی❄

[ملکه جهنمی❄]

اگه فکر کردید تموم شده کور خوندید هنوزم تو ذخیره دارم این اواخر یکم زیادی به کتاب خون بودن برگشتم.
مانهوای بعدی که براتون اوردم از ژانر ضد کلیشه فانتزی که بی تردید قراره برای طرفداراش سرگرم کننده باشه

نام مانهوا: Another Typical Fantasy Romance
نام فارسی: یکی دیگر از عاشقانه‌های فانتزی
خب این داستان زیبا درباره لیترا هست که بر اساس اشتباهی از خدایان به کاراکتر اصلی رمان محبوبش تناسخ پیدا میکنه اما متاسفانه کشته میشه خدایان برای جبران اشتباهشون بهش شانس دوباره ادامه اون زندگی رو میدن و با وجود خاطراتش لیترا هر کار میکنه که اشتباهات گذشته رو تکرار نکنه.
[ATTACH...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[ملکه جهنمی❄]

مانهوای بعدی سپید خون هست برای اونایی که داستانای خوناشامی و فانتزی شهری دوست دارن
داستان از این قراره در دنیایی که خوناشام ها دارن مثل ویروس پخش میشن پارک هایان که خوناشامی اصیله تو یتیم خونه کنار کلیسای کاتولیگ زندگی میکنه و سعی داره یه دانشجوی معمولی باشه اما با حمله گروهی خوناشام به عزیزانش تصمیم به جنگ با اونا میگیره و با کمک هوانگ اونته کاراگاهی از نیروی ویژه ضد خوناشام همراه میشه تا نسل این خوناشاما رو از زمین محو کنه‌
نام مانهوا: White Blood
نام فارسی: سپید خون

 

[ملکه جهنمی❄]

نام مانهوا: I was born as the Demon Lord’s daughter
نام فارسی:
من به عنوان دختر لرد شیطانی متولد شدم

جوآرا بدبختانه زندگی کرد و درگذشت ، اما با پایان یافتن زندگی اش متوجه شد که او به عنوان دختر ارباب دیو متولد شده است؟ جوآرا به عنوان بازنده مدرسه زندگی می کرد و در حالی که از بدرفتاری بدنی عمه اش فرار می کرد ، دچار تصادف رانندگی شد. پس از مرگ نزدیک به دست پدر جدیدش ، "ایرنه" که تازه نامیده شده است زندگی جدیدی را با عشق و ماجراجویی خانوادگی پدرش آغاز می کند!

 

[ملکه جهنمی❄]

نام مانهوا: Into the Light Once Again
نام فارسی: بار دیگر به سوی نور به تنهایی
من به دروغ متهم به تلاش برای قتل خواهر کوچکم ، که به عنوان یه الهه پرستش می شد ، شدم. حتی یک نفر هم بهم باور نکرد و هیچکس هم به من اعتقاد نداشت. حتی خانواده خونیم من 14 ساله بودم و زمستان بود. من که چهارمین شاهزاده ادنبل بودم ، به طرز بدی جلوی مردم داد شدم. بعد از مرگم ، بیدار شدم و اولین چیزی که شنیدم این بود: “عزیزم ، خواهر کوچکتر عزیز من.” با لبخندی دل انگیز انگشتان کوچکم را در دست گرفت. آن حرکت گرم ، گرما و لمس. او برایم لالایی خواند در حالی که مرا به آرامی در دست داشت و تکان میداد
اینم مانهوای خیلی قشنگ و دلنشینیه اما خب درام و عواطف و احساسات زیادی ام داخلشه کسایی که به روهبط خانوادگی علاقه دارن بهشون به...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.