- ارسالیها
- 603
- پسندها
- 6,960
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 12
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #1
نام دلنشته: چمدان های خاکی
نویسنده: نگاه آریا
مقدمه:
- به نظرم دیگه باید بریم.
- کجا؟
- نمیدونم هرجا که میشه. هرجا غیر از اینجا.
هر دو خسته راه طولانی که در پیش داشتند بودند, حتی باینکه شروع نشده بود.
چمدان هایشان پشت خود می کشیدنت و از زیر پول های اصفهان رد میشودنت چند ساعتی میشود که در حال راه رفتن بودن و انگار الان مثل اتری که پر از انرژی هاست نمی تونستنت پاهایشان را متوقف کنند.
نویسنده: نگاه آریا
مقدمه:
- به نظرم دیگه باید بریم.
- کجا؟
- نمیدونم هرجا که میشه. هرجا غیر از اینجا.
هر دو خسته راه طولانی که در پیش داشتند بودند, حتی باینکه شروع نشده بود.
چمدان هایشان پشت خود می کشیدنت و از زیر پول های اصفهان رد میشودنت چند ساعتی میشود که در حال راه رفتن بودن و انگار الان مثل اتری که پر از انرژی هاست نمی تونستنت پاهایشان را متوقف کنند.
دلنوشته | مجموعه دلنوشتههای چمدانهای خاکی | نگاه آریا کاربر انجمن یک رمان
نام دلنشته: چمدان های خاکی نویسنده: نگاه آریا مقدمه: - به نظرم دیگه باید بریم. - کجا؟ - نمیدونم هرجا که میشه. هرجا غیر از اینجا. هر دو خسته راه طولانی که در پیش داشتند بودند, حتی باینکه شروع نشده بود. چمدان هایشان پشت خود می کشیدنت و از زیر پل های اصفهان رد میشودنت چند ساعتی میشود که در حال راه...
forum.1roman.ir