فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستانک ترجمه داستان تسلیم سوم | گابریل گارسیا مارکز | احمد گلشیری

  • نویسنده موضوع Raha~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 156
  • کاربران تگ شده هیچ

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام داستان: تسلیم سوم
نام نویسنده : گابریل گارسیا مارکز
مترجم: احمد گلشیری
درباره نویسنده : "گابریل جوسی گارسیا مارکز" در ششم مارس ۱۹۲۸ دردهکده‌ی "آراکاتاکا" در منطقه‌ی "سانتامارا" در کلمبیا به دنیا آمد. از آنجا که پدر و مادر مارکز، فقیر و در پی تأمین معاش بودند، پدربزرگش طبق سنت رایج آن زمان، مسئولیت پرورش او را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۶۵شروع به نوشتن رمان "صد سال تنهایی" کرد و آن را در سال ۱۹۶۸به پایان رساند که به باور بیشتر منتقدان، شاهکار او به شمار می‌رود. در سال ۱۹۸۲، کمیته‌ی انتخاب جایزه‌ی نوبل ادبیات در کشور سوئد، به‌اتفاق آرا، رمان "صد سال تنهایی" را شایسته‌ی دریافت جایزه شناخت و این جایزه به مارکز داده شد.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی "رئالیسم جادویی" است؛ اگرچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
باز همان صدا بود. آن صدای سرد، برنده و قائمی که چقدر خوب می‌شناختش اما اکنون برایش تیز و دردناک بود، چنانکه گویی یک شبه عادتش را به آن از دست داده بود.

درون کاسه‌ی خالی سرش، تیز و گزنده، دور می‌زد و می‌چرخید. یک کندو زنبور درون چهاردیواری جمجمه‌اش به پرواز برخاسته بود. در مارپیچ‌های پیاپی، بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد و از درون نیشش می‌زد، ساقه‌ی نخاعش را با ارتعاشی نامنظم به لرزش درمی‌آورد؛ لرزشی که با ضرباهنگ آشنای بدنش هم‌آوایی نداشت.
در ساختمان ماده‌ی انسانی او چیزی از کوک بیرون شده بود؛ چیزی که «همه‌ی بارهای پیش» عادی عمل کرده بود و اکنون از درون به سرش می‌کوبید، با ضربه‌هایی خشک و سخت که با دستی استخوانی و بی‌گوشت و بی‌پوست فرود می‌آمد و همه‌ی احساس‌های تلخ زندگی را به یادش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
صدا این چنین بود؛ پایان ناپذیر، مثل کوبش سر کودکی بر دیواری سیمانی. مثل همه ضربه‌های سخت بر چیزهای سخت طبیعت.
اما برای او فشردن شقیقه‌ها ممکن نبود. بازوانش روی تنش کوتاه شده بودند و حالا انـ*ـدام‌هایی کوتوله بودند؛ بازوانی کوچک، کلفت و خپل. کوشید سرش را تکان دهد. تکانش داد. آنگاه صدا با نیرویی افزون‌تر درون جمجمه‌اش پدیدار شد، جمجمه‌ای که سخت‌تر شده بود، بزرگ‌تر شده بود و کشش گرانش را بر خود نیرومندتر حس می‌کرد. صدا سخت و سنگین بود، چنان سخت و سنگین که اگر به چنگش می‌آورد و نابودش می‌کرد، انگار گلبرگ‌های گلی سربی را کنده بود.
«بارهای پیش» نیز صدا را با همان سماجت شنیده بود. مثلاً روزی که برای نخستین بار مرده بود شنیده بودش. موقعی که با -دیدن جسدی- پی برد که جسد از آن خود اوست. آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
در آن هنگام – هنگام مرگ او در سن هفت‌سالگی- بود که مادرش داده بود تابوت کوچکی از چوب سبز برایش بسازند، تابوتی بچگانه، اما پزشک دستور داده بود تا جعبه‌ی بزرگ‌تری بسازند، جعبه‌ای برای یک آدم بالغ عادی، چرا که تابوت اولی ممکن بود باعث اختلال در رشد شود و او به‌صورت مرده‌ای بدشکل یا زنده‌ای غیرعادی درآید. یا ممکن بود توقف رشد، او را از درک این‌که بهبود می‌یابد بازدارد... با توجه به این هشدار، مادرش تابوت بزرگی برایش سفارش داده بود، تابوتی برای یک جسد بالغ و پائین پاهای او سه بالش گذاشته بود تا خوب در تابوت جا بیفتد.
به‌زودی او درون جعبه آغاز به رشد کرد، چنانکه هر سال باید مقداری پشم از بالش انتهایی برمی‌داشتند تا جا برای رشدش باز شود. نیمی از عمرش را این‌طوری گذرانده بود. هجده سال. (اکنون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
و او می‌دانست که اکنون «واقعاً» مرده است. این را از آنجا ماری دانست که ارگانیسمش خود را به سکونی آرام وانهاده بود. همه‌چیز نابهنگام عوض شده بود. کوبه‌های حس نشدنی‌ای که تنها او می‌توانست حس کند، از نبضش ناپدید شده بود. خود را سنگین می‌یافت، انگار با نیرویی آمر و قدرتمند به‌سوی جوهر بدوی خاک کشیده می‌شود. چنین می‌نمود که نیروی گرانش اکنون او را با قدرتی آشتی‌ناپذیر به پایین می‌کشد. سنگین بود، مثل جسدی حتمی و انکارناپذیر؛ اما در این حالت آسوده‌تر بود. برای زیستن مرگش دیگر حتی نیازی به نفس کشیدن هم نداشت.
کوچک‌ترین ذره‌ای از گرما در تنش نمی‌ماند، نخاعش برای همیشه منجمد می‌شد و ستاره‌های یخی کوچک تا ژرفای مغز استخوانش نفوذ می‌کردند.
در خیال و بدون لمس تنش، انـ*ـدام‌های خود را یک‌به‌یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
خاک مرگ، چنانکه در کتاب آسمانی آمده است، شاید آن هنگام دچار حسرت خفیفی شود، حسرت اینکه جسدی متشکل و کالبدشکافانه نیست، بلکه جسدی خیالی و مجرد است که تنها در حافظه‌ی غبارآلود تبارش سرهم شده است. آنگاه خواهد دانست که در آوندهای مویین درخت سیبی بالا می‌رود و در روزی پائیزی با گاز گرسنه‌ی کودکی بیدارخواهد شد. خواهد دانست - و این دانستن اندوهگینش خواهد کرد- که وحدت را از دست داده است که دیگر حتی مرده‌ای عادی نیست؛ جسدی معمولی نیست.
آن آخرین شب را در همراهی تنهای جسد خویشتن گذرانده بود، اما با فرا رسیدن روز نو، با نفوذ نخستین پرتوهای آفتاب ولرم از میان پنجره‌ی باز حس کرد که پوستش نرم می‌شود. لحظه‌ای بدان اندیشید؛ آرام، سخت. گذاشت هوا بر بدنش بگذرد. تردید نبود؛ «بو» آنجا نبود. در ط.ل شب آثار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
بیهوده خواهد کوشی برخیزد، همه‌ی نیروهای تحلیل رفته‌اش را گردآورد، به درون تابوت تاریک و کم‌عرض بکوبد تا بفهمند که هنوز زنده است؛ که دارند زنده به گورش می‌کنند. بیهوده خواهد بود. حتی در آن هنگام نیز انـ*ـدام‌هایش به آن خواست فوری و واپسین دستگاه عصبی‌اش پاسخ نخواهند داد.
از اتاق بغلی صداهایی شنید؛ یعنی ممکن بود خواب بوده باشد؟ ممکن سراسر زندگی یک آدم مرده کابوس بوده باشد؟ اما صدای ظرف‌ها ادامه نیافت. اندوهگین شد و شاید بدین خاطر رنجید. دلش می‌خواست همه‌ی بشقاب‌های دنیا همان‌جا کنار او به یک ضرب خرد شوند تا عاملی بیرونی بیدارش کند؛ چرا که اراده‌ی خودش ناکام مانده بود.
اما نه. رؤیا نبود. اطمینان داشت که اگر همه‌اش رؤیا بود، آخرین تلاش او برای بازگشت به واقعیت شکست نمی‌خورد. دیگر بیدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~
عقب
بالا