- ارسالیها
- 2,692
- پسندها
- 34,732
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 37
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
مینشینی پشت میز حس میکنی خوابت میآید، بااینکه وسط روز است و هیچ هم کمبود خواب نداری. فکرت را از خواب منحرف میکنی و به این فکر میافتی که باید کارهای راهاندازی سایتت را از دوستت پیگیری کنی، اما به خودت میگویی نه الآن وقت این کار نیست. کمی روی صندلی جابجا میشوی، حس میکنی استعداد نویسندگی نداری، نوشتن برایت کار راحتی نیست، نمیتوانی پنج دقیقه بدون وول خوردن پای لپتاپ آرام بگیری. به دسکتاپ شلوغت نگاه میکنی و همه فایلها را میریزی توی یک پوشه و تصویر صفحه زمینه نمایان میشود و به تو یادآوری میکند که اینها همه بهانۀ ننوشتن است.
اما از طرفی دلیل محکمی داری، میگویی هیچ ایدهای برای نوشتن ندارم.
هر طور شده یکی دو سطر مزخرف مینویسی، سرت را میخارانی. هیچ چیز...
اما از طرفی دلیل محکمی داری، میگویی هیچ ایدهای برای نوشتن ندارم.
هر طور شده یکی دو سطر مزخرف مینویسی، سرت را میخارانی. هیچ چیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.