مسابقات مسابقه هزارتوی احساس | تالار کتاب

  • نویسنده موضوع M A H D I S
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 375
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام خداوند مهربان

درود به همه شما دوستان و کاربران عزیز انجمن یک رمان

امیدوارم تا اینجای سال جدید بهتون حسابی خوش

گذشته باشه ؛)

با سری جدید از مسابقات تالار کتاب کنارتون هستیم.
خب! مسابقه اینطوری که شما متن انتخابی من که

توصیف احساساته رو می‌خونید و از بین گزینه ها

حدس می‌زنید متعلق به کدوم رمانه و جواب درست

رو با ری‌اکشن نشون بدید.

این مسابقه فقط ۱۲ ساعت وقت داره و داخل همین

تاپیک سوال‌‌های جدید قرار خواهد گرفت پس اگر

مدال می‌خواین، اشتراک رو فعال کنید ؛)

در اخر هم به سه نفری که بیشترین امتیاز رو گرفتن
به پاس تشکر مدال اهدا میشه...

*
توجه داشته باشید که اسامی شخصیت‌ها حذف شدند.

 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
سوال اول: آنقدر به دود به جا مانده از سیگارم خیره شدم که پرت شدم داخل یک فیلم تراژدی... فیلمی که نقش اصلی آن خودم بودم، دختری نوزده ساله که دلبسته بود به ناجی‌اش! پرت شدم به گذشته‌ی تلخم، گذشته‌ای که فکر می‌کردم با وجود *او قرار است زیبا شود... اما گند زده شد به تمام وجودم!
لعنت به کسی که برای اولین بار جمله‌ی «بزرگ میشی یادت میره» را از دهن کثیفش بیرون آورد.
من الان بزرگ شده‌م. یادمم نرفته است، من تمام آن سال‌ها را به خوبی به یاد دارم... راستش من قبل *او هم خوشبخت نبودم.


۱.آق بانو

۲. احمق‌ها نمی‌میرند

۳. مالامال درد

۴. سیاه مس‌ت
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
سوال دو:
سرش را میان دو دستش گرفته و به میز که درست در تیر راس نگاهش است چشم دوخته است. صدای تیک تیک ساعت دیواری تنها صدایی است که سکوت دفتر کارش را می‌شکند. آن اتاق دلباز چنان برایش تنگ شده که نفس‌هایش را هم به شمار انداخته است.
نمی‌داند الان دخترش کجاست، آیا چیزی خورده؟ نکند ترسیده باشد؟ نکند آن عوضی‌ها بلایی سرش آورده باشند‌. امان از آن چشم‌های نقره‌ای پر غم که دلش را به آتش کشیده‌اند و عجیب دلش خودش را برای صاحب آن چشم‌ها به در و دیوار می‌کوبد. خودش هم نمی‌داند از کی دلش بی‌قراری کردن برای *او را فرا گرفته.


۱.روح نواز ()

۲. پرتوی ماه ()

۳. من با تو مجنون شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سوال سوم: مغزم می‌گفت رفته، روحش از دردی که می کشید آزاد شده. اما قلبم قبول نمی‌کرد که یه نفر به همین راحتی توی بغلم جون داده باشه.
آروم پلک های بازش رو بستم، شاید با این کارم دلش کمتر برای این دنیا تنگ بشه. دست‌هام با خونش رنگ شده بودن.
صداش توی گوش هام زنگ می‌زد، چشم هام رو روی هم فشار دادم، سرم داشت منفجر می‌شد.
«تو رو خدا... نذار بمیرم»
سیبک گلوم از بغض نهفته ام به سختی بالا و پایین رفت. توده ی خاردار به گلوم زخم می زد، سرم رو توی یقه ام مخفی کردم، اگه من زودتر رسیده بودم، اگه فقط به صدای زنگوله های بادی گوش می دادم...*او الان زنده بود... .


۱. حقه انعکاس ()

۲. صاعقه برمی‌خیزد ()...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
سلام سلام

شب‌تون بخیر! خب مرحله دومه مسابقه‌ست...
چند تا نکته لازمه یادآوری کنم :)
وقت مسابقه محدوده و با گذشت وقتش، امتیاز جواب شما حساب نمیشه.
اینکه از رو ری‌اکشن‌های هم تقلب می‌کنید، اصلا کار خوبی نیست و اکثرتون یک سوال رو اشتباه جواب دادید:):smash2:
مسابقه رو ادامه بدید چون در اخر کسانی بیشترین امتیاز‌ رو گرفتن، برنده‌اند ؛)

مرحله قبل جواب‌ها از رمان‌های بدون تگ انجمن بود تا شاید کنجکاو بشید و برید سراغ شون :)
امشب میریم سراغ تگ دارا



سوال چهارم: نگاهت کردم، نگاهم کردی؛ عمیق و طولانی.
کاش در همان لحظه زمان می‌ایستاد. در همان لحظه که هیچ مزاحمی در خانه نبود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
سوال پنجم: کم کم پلک‌های من هم سنگین شدند و به خواب رفتم.
هوا تاریک بود و من آب و عرق کرده می‌دویدم. اصلاً نمی‌دانستم کجا هستم، یعنی درکی از محیط اطرافم نداشتم؛ حتی مطمئن نبودم می‌دوم یا پرواز می‌کنم. صدای فریاد می‌شنیدم؛ یکی بلند جیغ می‌کشید. تازه چشمم به درختان سرو بلند اطرافم افتاد؛ بلند بودند، خیلی. انگار فقط بلند بودند، کشیده و ناواضح. تنها احساس می‌کردم درختند؛ شاید هم ارواحی بودند که دوره‌ام کرده بودند. قلبم تند می‌زد و گربه‌هایی که تنه‌شان شبیه سگ بود، هیچ برایم عجیب نبود. لحظه‌ای خودم را بالای دره‌ی عمیقی یافتم. نگاه کردم، عمیق بود، خیلی. کسی هولم داد؛ احساس بی‌وزنی می‌کردم و فقط جیغ می‌زدم. هر لحظه منتظر بودم مخم پخش زمین شود ولی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
سوال ششم:روی تخت آبی آسمانی بیمارستان دراز کشیده بود و میان هوشیاری و بی‌هوشی دست ‌و پا می‌زد. مدتی گذشت تا توانست پلک‌های بور و کوتاهش را به خوبی باز کند. همه چیز برایش گنگ بود. حس می‌کرد مدت زیادی خواب بوده و ده تن آجر توی بطنش جاساز شده که اینقدر کرخت و بی‌حال است. با این وجود سعی کرد تکانی به خودش بدهد و روی تخت بنشیند. با کمی تلاش موفق شد و نفس راحتی کشید. سرگیجه داشت و سوزن سرم توی دستش کمی می‌سوخت؛ اما او بی‌توجه به این می‌اندیشید که لباس‌های صورتی تنش علاوه بر گشادی و راحتی‌شان چه زیبا هستند. برای اولین بار پوشیده و خوشش آمده بود. کم‌کم صدای پچ‌پچی نیز به گوشش خورد. سر بلند کرد و به دو زنی چشم دوخت که یکی مثل او خوابیده و دیگری کنار تختش ایستاده بود. زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
درود
سوالای این مرحله سعی کردم آسون‌تر باشند و با یه سر زدن کوچیک به رمانا، می‌تونید گزینه درست رو بگید ؛)
مثل مراحل قبل، بعد از تمام شدن مهلت پاسخ، ری‌اکشن‌ها حذف میشن...

سوال هفتم: شاید بهتر بود اهمیت بده و تا صبح به آینده تاریکش فکر کنه. در نهایت هم یه سردرد وحشتناک بگیره و حرص بخوره؛ گریه کنه یا حتی جیغ بزنه اما آینده و همه‌ی متعلقاتش با هم می‌تونست بره به دَرک.
به جاش آروم نشسته بود و ماه رو تماشا می‌کرد. سیاره‌ی خوشگلش، حتی از پشت شیشه‌های کِدر اتوبوس هم زیباست. آسمون اینجا به شکل غریبانه‌ای حتی داخل شب هم شفافه. شبیه مزرعه‌‌ای از ستاره‌های سفید. شاید فقط دنبال یکی می‌گشتند تا از پشت تلسکوپ تماشاشون کنه. چشم‌هاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
اسم شخصیت حذف شده

سوال هشتم: *** گیج بود. متوجه نمی‌شد چه اتفاقی افتاده و چه چیزی دارد برایش رخ می‌دهد. همه چیز را مثل یک فیلم می‌دید؛ مثل صحنه‌های یک خواب. با خودش فکر کرد کاش وقتی بیدار می‌شد، هیچ‌کدام از این صحنه‌ها را به خاطر نمی‌آورد. پرستار او را دنبال خود کشید و چند برگه مقابلش گذاشت. *** بدون اینکه بداند دارد چه کار می‌کند، فقط به دستوری که می‌دادند عمل می‌کرد.
ناچار روی یکی از صندلی‌های فلزی که طرح نقطه داشتند نشست. به حوادثی که رخ داده بود می‌اندیشید؛ به حرف‌هایی که شنیده بود، صحنه‌هایی که دیده بود. با گنگی به همه چیز فکر می‌کرد و هیچ چیز برایش جور در نمی‌آمد. ذهنش زیادی بی‌رحم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,989
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
سوال نهم: نفس عمیق کشید. نسیم خنک هوای پاییزی که به صورتش خورد در را بست اما این هوا گلویش را می‌سوزاند. انگار توی محله‌های پایین شهر آلودگی هوای بیشتری وجود دارد اما این آلودگی برایش از همه‌ی آن پاکیزگی خوشایندتر است. رو به‌روی بخاری قدیمی نشست و روشنش کرد. به شعله‌های قد کشیده‌ی آن خیره ماند. آرام می‌سوزد و آرام گرما را به بیرون منتقل می‌کند. تمام حرف‌هایی که بین او و مادرش ردوبدل شده بود را مرور کرد، تمامش یک چیز بود؛ نگرانی و دلشکستگی.
به قول معروف هر خواسته‌ای بهایی دارد. او به همه چیز پشت پا زد؛ بنابراین بهایی را باید بپردازد. قیمتش این است که امروز توی این اتاق کوچک زندگی کند. وسایلش به روز نباشد و زندگی‌ای را تجربه کند که هرگز به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا