متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نمایشنامه نمایشنامه رؤیای مُرده | Babak.B کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Babak.B
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 552
  • کاربران تگ شده هیچ

Babak.B

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
376
امتیازها
2,603
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام آفریدگار​
نام اثر: رؤیای مُرده
نام نویسنده: بابک.ب
ژانر: #اجتماعی

شخصیت‌ها:
مرد گناهکار / فریدون
مرده شور / تورج
دختر معتاد / هلن
قاتل


خلاصه:
تورج: پس واقعا گناهکاری!
فریدون: نمی‌دونم؛ نه می‌تونم انکارش کنم، نه می‌تونم بپذیرمش.
تورج: تو یه خوک کثیفی!
قاتل: نه مرد، تو دنیا دو نوع آدم هستن؛ گناهکارای کوچیک که از کارشون نفرت دارن و گناهکارای بزرگ که از کارشون لذت می‌برن. این مرد از نوع دومه. تو نمی‌تونی به خاطر لذتش بهش برچسب خوک بودن بزنی.
 
آخرین ویرایش
امضا : Babak.B

Babak.B

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
376
امتیازها
2,603
  • نویسنده موضوع
  • #2
گورستانی پر از صدای جیرجیرک و خفاش‌هایی که هر از گاهی رد می‌شدند. دور تا دور قبرستان راهی سنگی قرار داشت و دور تا دور راه سنگی درختان کاج و نرده‌ای کوتاه. سمت راست، امام‌زاده‌ای موجود بود که دیوارهای آجری کرم رنگ و گنبدی به رنگ نقره‌ای و دو در سبز آهنی داشت و اندازه‌ی یک اتاق کوچک بود. وسط قبرستان کلبه‌ای با چراغ روشن قرار داشت. به غیر از کلبه بقیه‌ی جاها نسبتاً تاریک بودند. قبرها به ردیف چیده شده بودند. بعضی از اینها سایه‌بان داشتند، بعضی‌ها درخت داشتند، بعضی‌ها سپید و بعضی‌ها سیاه بودند. در پایین‌ترین ردیف افقی، قبر‌های خالی قرار داشتند. دو مرد بالای قبری نشسته بودند. یکی پیر و دیگری میانسال. یکی پایین قبر نشسته بود و دیگری سمت راست قبر. نور فانوس کوچکی که همراه مرد پیر با پیراهن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Babak.B

Babak.B

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
36
پسندها
376
امتیازها
2,603
  • نویسنده موضوع
  • #3
تورج بلند شد و به سمت کلبه رفت. لحظاتی بعد با یک سینی و دو چای برگشت. حالا فریدون علاوه بر پا کوبیدن، به لرز افتاده بود.
تورج: تو چه مرگته؟!
فریدون: می‌دونی بچه که بودم پدرم با کمربند به جونم می‌افتاد. می‌گفت تو پسر منی؟! تو مایه‌ی ننگ و آبروریزی هستی. تو یه عوضی‌ای که خدا برا مجازات من فرستاده. بعدش می‌خورد زمین و با فریاد می‌گفت به مجازات کدوم گناه خدا؟ مگه من چه گناهی به درگاهت کردم؟
(فریدون بلند شد و اطراف قبر شروع به قدم زدن کرد)
فریدون: پدرم کسی بود که هر روز و شب صف اول نماز جماعت می‌ایستاد. صبح تا شب یه تسبیح دست می‌گرفت و روزی صد دفعه ذکر می‌گفت. اول هر محرم می‌رفت بساط جمع می‌کرد و شبی هزارتا آدم گشنه و سیر رو غذا می‌داد. روزه‌ی یه روز ماه رمضونش یادش نمی‌رفت؛ اما چرا فریدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Babak.B

موضوعات مشابه

عقب
بالا