چالش سوم دفتر| هَئُوروَتات (خردادگان)

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 202
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,849
امتیازها
22,303
مدال‌ها
26
سن
25
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
ss



خرداد سرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهاست. او را به گیتی، آب خویش است.
هستی، زایش و پرورش همه موجودات مادی جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست.

خرداد در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُردات» یا «هُردات» به معنی رسایی و کمال است که در گات‌ها یکی از فروزه‌های اهورا مزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورا مزدا است. خرداد، امشاسپند بانویی است که نگهداری از آب‌ها در این جهان خویشکاری اوست و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری می‌کند از این روی در سنت، به هنگام نوشیدن آب از او به نیکی یاد می‌شود. در گات‌ها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

RAPUNZEL

ناظر آزمایشی
ناظر ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
20/4/24
ارسالی‌ها
17
پسندها
55
امتیازها
90
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #2
آب قصه‌گو‌ست؛ حافظه‌ی دنیا را در اعماق خود نگه می‌دارد و تاریخ را در جریان بی‌وقفه‌ی خود منعکس می‌سازد.
از چشمه‌های کوهستانی که در آن متولد می‌شود، تا اقیانوس‌های وسیعی که سرانجام در آن‌جا آرام می‌گیرد، همواره زمزمه‌های زمان را با خود حمل می‌کند.
در شهر، آب مهار می‌شود و در شریان‌های سیمانیِ زندگیِ شهری، رام ماست!
با این حال، در اسارت خود، خرد باستانی خود را حفظ می‌کند. رودخانه‌ای که از میان کلان شهر می‌گذرد، اسرار سرزمینی را که از آن عبور می‌کند، می‌داند.
از کنار آسمان‌خراش‌ها و زیر پل‌ها می‌گذرد؛ ناظری خاموش بر جاه‌طلبی و حماقت انسان، یادآور دائمی این‌که اگر تمام طبیعت را هم از بین ببریم، حضور پایدارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

خاکستر

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
22
پسندها
79
امتیازها
90
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #3
زیبایی. زیبایی چه کسی است؟ می‌خواستم چشمانش را ببینم. پس چشم‌ گرداندم؛ پایین، بالا، اطراف، همه‌جا. ناغافل، افتادم؛ درون آب‌ها.
محسورشده درون موج‌ها، از نو نگاه کردم. بالا شفاف بود. نور آهسته و حواس‌پرت پایی درون چشمانم می‌گذاشت و به درد می‌آورد. به طرز عجیبی بدجوری زیبا شده بود. می‌بخشیدمش.
آسمان رنگین‌کمان‌های زیبایش را نشان می‌داد. دامنش را گرفته و با ذوق می‌چرخید. پره‌های دامنِ نم‌دارش به تمام وجودم می‌خورد و خیسم می‌کرد. بدجوری زیبا بود؛ می‌بخشیدمش.
برگ‌ِ بالا‌آمده‌ی درختانِ بلند، شبنم‌های بزرگ و آفتاب‌گرفته‌اش را به پایین می‌فرستاد و مانند قطره‌ای می‌چکاند. تمرکز برروی ریزی‌اش، سردرد می‌آورد. بدجوری زیبا بود؛ می‌بخشیدمش.
پرنده‌های کوچ‌نشین پران و سبک، در کنارِ همراهشان، بال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا