متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه‌ی تاریخی حکایت دغل کاری

  • نویسنده موضوع Altinay*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 46
  • کاربران تگ شده هیچ

Altinay*

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,312
پسندها
6,245
امتیازها
24,673
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
حکایت دغل کاری

مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت.
شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت.
روزی چوپان گله که مرد بسیار بامعرفتی بود به او گفت: ای مرد، در کارت خ**یا*نت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد.
اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد.
یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد.
مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟
چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد.
آری دوستان
سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است...

منبع کانال تاریخ 7000 ساله ایران
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Altinay*

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا