***
در دل شبهای تیره و سرد، در جایی که مهِ سنگین همچون چادری خاکستری بر زمین کشیده شده بود، قلعهای سر به فلک کشیده و باستانی در آسمان گسترده میدرخشید. قلعهی تالار تارتاروس، محفل رازآلود و کهن که در آن هر ستارهای که بر آسمان میدرخشید، گویی قصهای از اعماق افسانهها در خود نهفته داشت.
***
آن شب، شاگردان در تالار بزرگ و دیجورِ قلعه، با دیوارهایی که همچون سنگهای یخزدهی زمستانی، از سایههای اسطورهها زمزمه میکردند، جمع شده بودند. شمعهایی که در شمعدانهای آهنین میسوختند، تنها نورهای لرزانی بودند که در دل تاریکی تالار میرقصیدند. صدای باد سرد از میان پنجرههای بلند و رنگین عبور میکرد و پردههای سنگین زرشکی، همچون بالهای...