- ارسالیها
- 2,106
- پسندها
- 6,479
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
قاتل روی صندلی رو به روی بازجو نشست. بازجو گفت: «پس تو 56 نفر رو به قتل رسوندی.» قاتل لبخندی موذیانه زد. «56 نفر؟ با افتخار آره!» بازجو سر تکان داد و با لحنی خشک ادامه داد: «افتخار... پس از این کارِت لذت می بردی، انگیزه ی اصلیت از این کار چی بود؟» قاتل خاطراتش را مرور کرد و چهره اش نشان می داد غرق در لذت شده. جواب داد: «سادیسم! خب این کار تفریحم بود. از کارم لذت می بردم؛ مخصوصا وقتی سر شونو جدا می کردم و به دست و پا زدن شون می خندیدم...» بازجو مضطرب و عصبی شد: «خفه شو! دیگه ادامه نده. ببینم دستبند داری؟» قاتل با لحنی خونسرد گفت: «هنوز دستبند کادو نگرفتم ولی خب تو میتونی این لطفو در حقم بکنی.» بازجو، دختری جوان و تازهکار بود و طبیعتا به صحبت با یک قاتل زنجیرهای در قالب یک پسر جوان و خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.