داستان
در شب عروسی پوریا و شیوا، منشی شرکت پوریا (شعله) ادعای رابطه با پوریا را میکند و مراسم عروسی به هم میخورد.
در پی این ماجرا دوست پوریا (رشید)، منشی (شعله) را دار زده و او را میکشد. آرش دوست پوریا، او را تشویق به فرار میکند. شیوا نیز خودکشی ناموفّقی میکند و پوریا که تحت تعقیب قرار گرفته بود به قطار متروکهای پناه میبرد و با مرد معتاد در قطار آشنا میشود. او تمام ارثیه اش را به مرد داخل قطار میدهد.
شبی در آتشسوزی قطار مرد معتاد میسوزد و همه فکر میکنند پوریا مرده است. پوریا میفهمد که آرش و شیوا قرار ازدواج دارند. او به آرش شک میکند، اما با پیدا کردن آلبوم عکس شیوا نزد رشید، به بی تقصیری آرش پی میبرد و در همان قطار سوخته از رشید اعترافگیری میکند رشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.