بغضِ تو گلوم
سنگین شده از بس مونده تو سینه م
توی آینه همش
چشمای قشنگشُ اینجا می بینم
دیگه هیچی نموند
به جز تنهای و شب و کاشکی بدونه داغون و غمگینم
داغون و غمگینم …
تنها موندم
آخه هیچکسی رو به جز اون که نداشتم
نمی دونستم
واسش فرقی نداشت که باشم یا نباشم
بی خبر رفت و
واسم راهی نذاشت به جز اینکه بشینم و منتظرش باشم
منتظرش باشم …