• موارد قبل از ارسال عکس:

    1- با توجه به چندین تذکر از کارگروه مصادیق مجرمانه (فیلترینگ) به عکس ها لطفا قبل ازارسال عکس دقت کنید که عکس ارسالی از نظر پوشش، مناسب باشد و برای سایت ایجاد مشکل ننماید. (بازبودن بالا تنه، پایین تنه، سرشانه ها)

    2- در صورت مشاهده عکس های مورد دار بلافاصله گزارش را زده تا تیم یک رمان بررسی لازم را انجام دهند.

    3- در صورت مشاهده عکس های مورد دار زیاد از یک کاربر، کاربر فوق مسدود و تمام پست های این شخص پاک خواهد شد.

    4-دقت فرمایید که تعداد عکس های ارسالی در هر پست باید بین 3 تا 5 عکس باشد و تعداد ارسالی در هر تاپیک کمتر از 4 پست نباشد.

    5-از ارسال هر گونه تاپیک تکراری و اسپم خودداری بفرمایید.

دفتر عکاسی دفتر عکاسی | AINAZ.R کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع فاطمه آماده
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها بازدیدها 153
  • کاربران تگ شده هیچ

فاطمه آماده

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
3,322
پسندها
8,325
امتیازها
36,273
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
IMG_20240301_230008_886.jpg



این دفتر عکاسی متعلق به @AINAZ.R است
و تنها این کاربر حق ارسال عکاس‌های خود را با توجه به قوانین درون تاپیک داره.
 
امضا : فاطمه آماده

AINAZ.R

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,159
پسندها
15,480
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
  • مدیر
  • #2
هر قاب، تکه‌ای از زمان است که دیگر بازنمی‌گردد
اینجا جای نگه‌داشتن لحظه‌هاست،
نه فقط نشان دادن عکس‌ها.
من عکاس حرفه‌ای نیستم،
فقط با شوقم جهان را کمی آرام‌تر قاب می‌کنم.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,159
پسندها
15,480
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
  • مدیر
  • #3
1000159728.jpg

تو مسیر، چشمم افتاد به یه جمله روی شیشه‌ی یه مغازه:
"برگرفته از گذشته برای ساخت فردا"
نمی‌دونم چرا، ولی همون لحظه همه‌چی وایساد.
جمله ساده‌ای بود، اما انگار مستقیم خورده بود توی قلبم.
یاد خودم افتادم...
یاد اون گذشته‌ای که یه زمانی فقط یه کابوس کشدار بود،
یه ته چاه تاریک که حتی نفس کشیدن توش درد داشت.
یادم افتاد که من تا مرز خودکشی رفتم.
تا لبه‌ی پرتگاه...
ولی نپریدم.
نه اینکه نترسیده باشم، یا قوی بوده باشم...
فقط یه چیزی توی دلم گفته بود: "تمومش نکن، هنوز تموم نشده."
و حالا اینجام.
زنی که با تموم زخم‌هاش، با تموم شب‌های گریه و بی‌کسی، هنوز ایستاده.
نه اینکه دیگه درد نکشم، نه...
فقط دیگه بلد شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AINAZ.R
عقب
بالا