کودکان کار کودکان کار | لاک قرمز

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 341
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
نــام: لاک قــرمز

79c46bc766bbc80abf5cb6bcbc20c3ba.jpg

فال‌ها از لای‌ كتابم‌ روی‌ كف‌ قطار می‌ریزه‌. كف‌ مترو پر از فال‌های‌ من‌ می‌شه‌. قرمز، آبی‌، زرد. همه‌ زن‌ها زل‌ می‌زنن‌ به‌ من‌. خم‌ می‌شم‌ و یكی‌یكی‌ همه‌ اونها رو جمع‌ می‌كنم‌. قدم‌ خیلی‌ كوتاهه‌. دختر خوشگلی‌ هستم‌. اینو همه‌ زن‌هایی‌ كه‌ فال‌ از من‌ می‌خرن‌، می‌گن‌. چشم‌های‌ قشنگ‌ و مشكی‌ دارم‌. باز هم‌ اینو زن‌ها می‌گن‌. وقتی‌ از كف‌ مترو بلند می‌شم‌ یك‌ زن‌ زیبا می‌بینم‌. لب‌هایش‌ قرمزه‌، گونه‌هاش‌ و پشت‌ چشم‌هاش‌ هم‌ صورتیه‌.
روی‌ ناخن‌هاش‌ هم‌ لاك‌ قرمز زده‌. قبلا فكر می‌كردم‌ این‌ زن‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
فكر می‌كنم‌ از فردا هر روز ۲۰ تومان‌ از پول‌ فروش‌ فال‌ها رو بردارم‌. اگه‌ بابا بفهمه‌ حتما كتكم‌ می‌زنه‌. خب‌ نمیذارم‌ بفهمه‌. ولی‌ چطوری‌؟
به‌ مامان‌ می‌گم‌ اگه‌ معدلم‌ بیست‌ شد، هر روز ۲۰ تومن‌ از پول‌ها بر می‌دارم‌. من‌ كه‌ می‌دونم‌ معدلم‌ بیست‌ می‌شه‌. درسم‌ خیلی‌ خوبه‌. آره‌ مامان‌ قبول‌ می‌كنه‌.
مامانم‌ خیلی‌ مهربونه‌. وقتی‌ می‌رسم‌ خونه‌ بی‌معطلی‌ می‌رم‌ سراغ‌ مامان‌، همه‌ چیز و بهش‌ می‌گم‌. فقط‌ نمی‌گم‌ می‌خوام‌ لاك‌ بخرم‌. مامان‌ قبول‌ می‌كنه‌. می‌گه‌ به‌ شرطی‌ كه‌ بابات‌ نفهمه‌. منم‌ می‌گم‌ قول‌ می‌دم‌. اینو از آدم‌های‌ توی‌ مترو یاد گرفتم‌ كه‌ به‌ هم‌ قول‌ می‌دن‌.
صبح‌ زود از خواب‌ بلند می‌شم‌ آخه‌ امروز امتحان‌ دارم‌. هیچ‌ وقت‌ این‌ همه‌ ذوق‌ و شوق‌ برای‌ فروختن‌...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
از هم‌ توی‌ مترو زن‌های‌ زیادی‌ رو می‌بینم‌ كه‌ لاك‌ زدن‌. آبی‌، قرمز، سبز. رنگ‌ تمام‌ فال‌های‌ من‌. ولی‌ من‌ قرمز رو بیشتر دوست‌ دارم‌. امروز زودتر از همیشه‌ فال‌ها رو فروختم‌. می‌رم‌ جلوی‌ یك‌ مغازه‌ لاك‌فروشی‌. یاد قیمتش‌ می‌افتم‌. یعنی‌ باید چند روز كار كنم‌ تا یك‌ لاك‌ بتونم‌ بخرم‌. زنی‌ كه‌ لاك‌ می‌فروشه‌ خودش‌ هم‌ لاك‌ قرمز زده‌. خیلی‌ مهربونه‌. برام‌ حساب‌ می‌كنه‌، باید ۳۰ روز كار كنم‌ تا یك‌ لاك‌ ۶۰۰ تومنی‌ بخرم‌. ارزان‌ترین‌ لاكی‌ است‌ كه‌ داره‌. خوشحال‌ می‌شم‌. یك‌ تقویم‌ كوچولو دارم‌، از اینهایی‌ كه‌ همه‌ روزها رو روی‌ یك‌ برگه‌ كوچك‌ تودرتو كشیده‌. هر روز كه‌ كار می‌كنم‌ و پول‌هامو جمع‌ می‌كنم‌ روی‌ اون‌ تقویم‌ علامت‌ می‌زنم‌. ولی‌ آنقدر تقویمه‌ كوچكه‌ كه‌ جوهر...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
چشم‌هامو می‌بندم‌. یادم‌ می‌افته‌ فردا باید برم‌ كارنامه‌ بگیرم‌. حتما معدلم‌ بیست‌ می‌شه‌. صبح‌ زود پا می‌شم‌. مامان‌ می‌گه‌ هنوز مدرسه‌ باز نشده‌ كجا می‌ری‌؟ چادرشو سرش‌ می‌كنه‌ و دنبالم‌ راه‌ می‌افته‌. مامان‌ داد می‌زنه‌ می‌گه‌: «فسقلی‌ وایسا منم‌ بیام‌» روسری‌ رو روی‌ سرم‌ محكم‌ می‌كنم‌. مدرسه‌ تازه‌ باز شده‌، ما اولین‌ نفریم‌. ناظم‌ كارنامه‌رو دست‌ مامان‌ می‌ده‌. مامان‌ لبخند می‌زنه‌ و من‌ می‌فهمم‌ كه‌ معدلم‌ بیست‌ شده‌.
مامان‌ سواد نداره‌ ولی‌ من‌ آنقدر بیست‌ گرفتم‌ كه‌ می‌دونه‌ بیست‌ چه‌ شكلیه‌. مامان‌ می‌ره‌ خونه‌. منم‌ می‌رم‌ سر كار. امروز می‌خوام‌ برم‌ لاك‌ بخرم‌. خیلی‌ خوشحالم‌. دارم‌ بپر بپر می‌كنم‌، فال‌ها رو زود می‌فروشم‌. پول‌هامو ریختم‌ توی‌ كیف‌ مدرسه‌ام‌...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
پول‌هامو از توی‌ كیف‌ در می‌آرم‌ و بهش‌ می‌دم‌. توی‌ راه‌ خونه‌ چند دفعه‌ وسوسه‌ می‌شم‌ گوشه‌ خیابون‌ بشینم‌ و لاك‌ بزنم‌. اینم‌ از یك‌ كتاب‌ پشت‌ ویترین‌ مغازه‌ یاد گرفتم‌. روش‌ نوشته‌ بود وسوسه‌ شیطان‌. فهمیدم‌ وسوسه‌ خیلی‌ بده‌. چون‌ شیطان‌ بده‌. صبر می‌كنم‌ به‌ خونه‌ برسم‌. می‌رم‌ یك‌ گوشه‌ اتاق‌ در لاك‌ رو باز می‌كنم‌. بابا از در تو می‌آد. لاك‌ رو دست‌ من‌ می‌بینه‌. شیشه‌ رو از دست‌ من‌ می‌گیره‌ و پرت‌ می‌كنه‌ تو حیاط‌. شیشه‌ قشنگ‌ لاك‌ كه‌ مربع‌ بود، روی‌ موزاییك‌ حیاط‌ خرد می‌شه‌ و لاك‌ها روی‌ زمین‌ می‌ریزه‌. اشكم‌ در می‌آد. چشم‌های‌ مشكی‌ و قشنگم‌ خیس‌ خیس‌ می‌شه‌. بابا كتكم‌ می‌زنه‌، ولی‌ من‌ به‌ خودم‌ قول‌ می‌دم‌، دوباره‌ كار كنم‌، تا یك‌ لاك‌ قرمز دیگه‌ بخرم‌. این‌ بار...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا