- ارسالیها
- 407
- پسندها
- 6,752
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 16
وااا اونا ؟؟؟حمن همیشه گفتم مرسی و بعد بلند بلند گریه کردن :| دیگه چی بگم بهش؟
وااا اونا ؟؟؟حمن همیشه گفتم مرسی و بعد بلند بلند گریه کردن :| دیگه چی بگم بهش؟
بچم چی درمیاد خخخخوای ببین اگه یه کسی بخواد کمکت کنه هم میتونه اینوبدون دیده شدن هم بکنه صدردصد عاشقت از من گفتن خخخ
خخخخخخخآخه یبار شب بود رفتم تو حیاط بعد الکی الکی برگشتم سمت راستم گفتم: ببین بدبخت من از تو نمیترسم تو اصلا ترس نداره یهو از همونجا یکی داشت سوت میزد نگاش کردم دیدم یه هاله سیاهه گفتم ببین من گوه زیادی خوردم بذار این سری برم دفعه بعد منو بخور. دوییدم رفتم تو خونه از موقع کسی سوت بزنه نگاه نمیکنم..خخخ
خخخخخ جنبچم چی درمیاد خخخخ
منم همین حسو داشتم..تا میبینمش یهو میره غیب میشه یبار حس کردم یکی بغلم دراز کشید از ترس تا صبح چشامو بستم هنذفریو تو گوشم گذاشتم تا صبح نخوابیدم.
ولی خدایی یه رمان بنویسی معروف میشی خخخخخخخخخخخ
خیلی سختهمنم همین حسو داشتم..
احساس میکنم یه نفر دست زده زیرچونش و داره نگام میکنه و من حتی میترسم برگردم و پشتم رو ببینم و فقط چشمانو محکم میبندم
اما اونی که اونروز منو نجات داد نذاشت سرم به سنگ بخوره دستاشو حس کردم مردونه بود.وای ببین اگه یه کسی بخواد کمکت کنه هم میتونه اینوبدون دیده شدن هم بکنه صدردصد عاشقت از من گفتن خخخ
میگمشب بود...
خواب بودی...
ک یهو ی صدای جیغ از حیاط خونتون میاد...
بلند میشی نگاه میکنی میبینی هیشکی نی..
همین ک برمیگردی..
ی دختر 12.13 ساله ای رو میبینی ک با موهایی بلند و لبخند موذیانه نگات میکنه...
ازت ی سوال دارم..
چ کار میکنی؟؟