نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

بد ترین شیطنت دوران بچگیتون چی بوده ؟؟؟خیلی بد .....‌..

  • نویسنده موضوع Ashk
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 846
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #11
توی مدرسه خیلی شیطنت می کنم :/
تو خونه بیشتر
جلوی فامیل
مثلا با داستانای ترسناک دوستامو می ترسونم
یا داستانای ترسناکی که واقعین بهشون می گم
یا حواسشون رو سر کلاس پرت می کنم :/
یا مثلا با فامیل کل کل می کنم که +18 هستن :/
به به چشمم روشن
 
امضا : nana :)

Ashk

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
2,317
امتیازها
13,073
  • نویسنده موضوع
  • #12
توی مدرسه خیلی شیطنت می کنم :/
تو خونه بیشتر
جلوی فامیل
مثلا با داستانای ترسناک دوستامو می ترسونم
یا داستانای ترسناکی که واقعین بهشون می گم
یا حواسشون رو سر کلاس پرت می کنم :/
یا مثلا با فامیل کل کل می کنم که +18 هستن :/
از من فعال تر تویی دخترم
 
امضا : Ashk

SHaiNA #T

کاربر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
463
پسندها
21,018
امتیازها
40,273
مدال‌ها
20
  • #13
امضا : SHaiNA #T

SHaiNA #T

کاربر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
463
پسندها
21,018
امتیازها
40,273
مدال‌ها
20
  • #14
امضا : SHaiNA #T

Nargesiii

رو به پیشرفت
سطح
2
 
ارسالی‌ها
107
پسندها
1,473
امتیازها
10,973
مدال‌ها
1
  • #15
خیلی عصبیم بخاطر همون اگه کار به کارم داشته باشن راهشون میرسه به بیمارستان
 
امضا : Nargesiii

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,084
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • #16
یک سری خونه تنها بودم بعد برای اینکه نترسم شروع کردم به بازی حالا بازیم چی بود؟
الان میگم زغال و تنباکو رو ریختم تو تین روغن بعد تین روغن رو روی زمین ریختم مامانم وقتی اومد فقط گریه میکرد
 

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #17
یک سری خونه تنها بودم بعد برای اینکه نترسم شروع کردم به بازی حالا بازیم چی بود؟
الان میگم زغال و تنباکو رو ریختم تو تین روغن بعد تین روغن رو روی زمین ریختم مامانم وقتی اومد فقط گریه میکرد
هییییییییییییییییع :/
 
امضا : nana :)

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,084
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • #18
یک سری دیگم با مامان بزرگم رفتیم مسجد بعد خیلی ک.وچیک بودم شاید 3 یا 4 سال
بعد شیخه شروع کرد به سخرانی بعد وسط سخنرانی گف زن باید با حجاب باشد زن باید چادر سرش کند
بعد منم بلند شدم و با صدای بلند گفتم لابد مردم باید بندری برقصه
دیگه هیچی مسجد ترکید
 

Nargesiii

رو به پیشرفت
سطح
2
 
ارسالی‌ها
107
پسندها
1,473
امتیازها
10,973
مدال‌ها
1
  • #19
یک سری دیگم با مامان بزرگم رفتیم مسجد بعد خیلی ک.وچیک بودم شاید 3 یا 4 سال
بعد شیخه شروع کرد به سخرانی بعد وسط سخنرانی گف زن باید با حجاب باشد زن باید چادر سرش کند
بعد منم بلند شدم و با صدای بلند گفتم لابد مردم باید بندری برقصه
دیگه هیچی مسجد ترکید
یعنی خوب گفتی
 
امضا : Nargesiii

Nafas.Z4nilam

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
27
پسندها
1,581
امتیازها
14,213
  • #20
8 سالم بود خونه مامانبزرگم بودیم.
با پسر خالم رفتیم روی درخت گردو، من دستم نمیرسید.
بهش گفتم به منم بده، نداد؛ هولش دادم افتاد پاش شکست.:whistling::x_x::x_x:
از اون روز به بعد بوکس میره برای دفاع از خودش
 
امضا : Nafas.Z4nilam
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا