یه خاطره قشنگ از شما و معلما یا استاداتون

  • نویسنده موضوع اشک سرخ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 930
  • کاربران تگ شده هیچ

اشک سرخ

معلم آزمایشی + منتقد آزمایشی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,996
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
از اسمش که مشخصه بنویسید ما هم بخونیم..
 

~HADIS~

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/6/18
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
سن
20
سطح
25
 
  • #2
یه بار با بچه های مدرسه دور هم نشسته بودیم تو حیاط مدرسه؛حیاطم خیلی شلوغ بود داشتیم غیبت معلما رو میکردیم بعضی از بچه هام یه چیزایی میگفتن که اینجا نمیشه گفت یه دفعه دیدیم یکی از بچه ها برگشت طرفمون.نگو دانش آموز نبوده مدیرمون بود مانتوش سرمه ای همرنگ لباس ما بود خلاصه ما رو بردن دفتر از هممون تعهد گرفتن
 

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
363
پسندها
15,113
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #3
خاطره قشنگ ؟!!! اووم نمی دونم بیشتر خنده دارن تا قشنگ ..
ولی این یکی رو خودم خیلیی دوسش دارم پارسال تولدم به استاد گیتار و اوازم گفتم که بیان یعنی دعوتشون کردم استاد اواز که درجا قبول کرد و گفت با خانومش میاد :) استاد گیتارم اول یکم نگام کرد بعد گفت عهه می خواستیم برای روشا تولد بگیریم که(دخترش !) منم گفتم خب پس هیچی دیگه خوش بگذره یکم هیچی نگفت بعد یهو وسط اهنگی که داشتم می‌زدم گفت ولی می شه یکاریش کرد تولد روشا رو یروز زودتر می گیریم میایم و این برام خیلی ارزشمند بود که استادم تولد دخترشو عوض کرد و اومدن کلی کل کل کردیم باهم دیگه زدیم خوندیم و می تونم بگم یکی بهترین تولدای عمرم بود
 

اشک سرخ

معلم آزمایشی + منتقد آزمایشی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,996
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یه بار با بچه های مدرسه دور هم نشسته بودیم تو حیاط مدرسه؛حیاطم خیلی شلوغ بود داشتیم غیبت معلما رو میکردیم بعضی از بچه هام یه چیزایی میگفتن که اینجا نمیشه گفت یه دفعه دیدیم یکی از بچه ها برگشت طرفمون.نگو دانش آموز نبوده مدیرمون بود مانتوش سرمه ای همرنگ لباس ما بود خلاصه ما رو بردن دفتر از هممون تعهد گرفتن
مرسی که شرکت کردی
 

اشک سرخ

معلم آزمایشی + منتقد آزمایشی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,996
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
خاطره قشنگ ؟!!! اووم نمی دونم بیشتر خنده دارن تا قشنگ ..
ولی این یکی رو خودم خیلیی دوسش دارم پارسال تولدم به استاد گیتار و اوازم گفتم که بیان یعنی دعوتشون کردم استاد اواز که درجا قبول کرد و گفت با خانومش میاد :) استاد گیتارم اول یکم نگام کرد بعد گفت عهه می خواستیم برای روشا تولد بگیریم که(دخترش !) منم گفتم خب پس هیچی دیگه خوش بگذره یکم هیچی نگفت بعد یهو وسط اهنگی که داشتم می‌زدم گفت ولی می شه یکاریش کرد تولد روشا رو یروز زودتر می گیریم میایم و این برام خیلی ارزشمند بود که استادم تولد دخترشو عوض کرد و اومدن کلی کل کل کردیم باهم دیگه زدیم خوندیم و می تونم بگم یکی بهترین تولدای عمرم بود
میتونم از این خاطرت استفاده کنم الی؟ تو وبم
 

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
363
پسندها
15,113
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #6

اشک سرخ

معلم آزمایشی + منتقد آزمایشی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,996
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #7

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,644
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #8
من پارسال برای ریاضی 5شنبه ها کلاس که گذاشته بودن مدرسمون میرفتم یه معلمی بود بنام آقای سامغانی...
یک مسئله رو میخواست حل کنه ک به ماشین حساب نیاز پیدا کرد ما هم ک بچه مثبت اصلا ماشین حساب نداشتیم...
برا همین با گوشیش حساب کرد بعد ک کارش تموم شد می خواست بزاره روشو اونور کردو گوشیو گذاشت ولی افتاد پایین...
اونم یه نگاه به ما کرد ک عکس العملمون رو ببینه و یه نگاه به گوشیه بدبختش...
با تن صدایی ک قشنگ بغض معلوم بود میگفت عب نداره درست میشه مهم نیست اصلا...
.
.
.
سر کلاس همین بنده خدا نیم ساعت مونده بود ک بریم خونه چون چیزی زیادی نمیفهمیدیم با دوستم حوصلمون سر رفت...
دوستم من زود تر میرم بیرون تو 2 دقیقه دیگه بیا منم گفتم باشه خلاصه اون اجازه گرفت و رفت پشت در منتظرم موند..
همون لحظه یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Baharak

اشک سرخ

معلم آزمایشی + منتقد آزمایشی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
16,996
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
من پارسال برای ریاضی 5شنبه ها کلاس که گذاشته بودن مدرسمون میرفتم یه معلمی بود بنام آقای سامغانی...
یک مسئله رو میخواست حل کنه ک به ماشین حساب نیاز پیدا کرد ما هم ک بچه مثبت اصلا ماشین حساب نداشتیم...
برا همین با گوشیش حساب کرد بعد ک کارش تموم شد می خواست بزاره روشو اونور کردو گوشیو گذاشت ولی افتاد پایین...
اونم یه نگاه به ما کرد ک عکس العملمون رو ببینه و یه نگاه به گوشیه بدبختش...
با تن صدایی ک قشنگ بغض معلوم بود میگفت عب نداره درست میشه مهم نیست اصلا...
.
.
.
سر کلاس همین بنده خدا نیم ساعت مونده بود ک بریم خونه چون چیزی زیادی نمیفهمیدیم با دوستم حوصلمون سر رفت...
دوستم من زود تر میرم بیرون تو 2 دقیقه دیگه بیا منم گفتم باشه خلاصه اون اجازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,644
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #10
امضا : Baharak
عقب
بالا